الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#حاج_سعید
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_نجات_من_شهید_شد
#شهید_حاج_محی_الدین_خانی_فرسنگی
#شهادت : سوم مرداد 67
محل شهادت : #پاسگاه_زید
✍️✍️✍️✍️ راوی #حسین_گودرزی
روز دوم مرداد ۶۷ برای انجام عملیات دفاع سراسری رفتیم اهواز ، #پادگان_گلف .
نماز مغرب و عشا و که خواندیم یکی از مسئولین گردان برای توجیه عملیات و ماموریت #بچه های_تخریب آمد.
اول صحبتش از نحوه شهادت #حاج_سعید_تراب( معاون گردان حضرت زهرا) که روز قبل یه شهادت رسیده بودند و این که ظاهرا بعثی هاا بنزین ریخته بودن روی پیکر مطهرش و آتیشش زده بودن گفت. بچه هایی که حاج سعید تراب رو میشناختن( منجمله من) با شنیدن نحوه شهادتش خونمون بجوش اومده بود.
بچه ها توجیه و به گردانها مامورشدیم.
بغیر از سیم چین ووسایا مورد نیاز #بچه_های_تخریب ... به نفرات تخریب اسلحه کلاشینکف هم تحویل داده شد که ضمن معبر زدن با سایر رزمندگان به دفاع و عقب راندن عراقیها بپردازیم .
من و #شهید_محی_الدین_خانی_فرسنگی به یکی از گروهانهای #گردان_حضرت_علی_اکبر_(ع) مامور شدیم . شب تا صبح درحرکت بودیم تا به خط تعیین شده(پاسگاه زید) برسیم.
نماز صبح را که خواندیم زدیم به خط . در حین کاربرادر رضا کاشی هم بما ملحق شد .
دشمن هرچقدر در توانشون بود تانک و زرهی آورده بودن اما نیروی ایمان رزمندگان خاکریز به خاکریز عراقیها رو عقب میراند. باید درحین پیشروی سنگرهای عراقیها رو پاکسازی هم میکردیم وچون عراقیها خیلی سریع عقب نشینی میکردن ماهم فقط با انداختن نارنجک توسنگرهاشون پاکسازی رو انجام میدادیم .
من و شهید خانی فرسنگی و سایر رزمندگان دیگه رسیده بودیم به آخرین خاکریز عراقیها .
فقط یک خاکریز کوتاه یک متری مابین ما و عراقیها بود فاصلمون حدود ۱۵ متر بود. اولش بچه ها به اشتباه فکر کردن عراقیها، بچه های #گردان_حر هستن ولی بعداز اینکه دو سه تا از بچه ها رو زدن فهمیدیم عراقین .
یکی از بچه ها در حین تیراندازی گلوله ای خورد به بازوش و مجروح شد. بچه ها تقریبا با آتیش عراقیها همونجا زمین گیر شدن. من توی یک لحظه از خاکریز خودمون عبور کردم و خودمو رسوندم به اون خاکریز یک متری.
بچه های دیگه کپ کردن و نیومدن و من تنهایی پشت همون خاکریز بودم .
با عراقیها حدود ۵ متر فاصله داشتم.
فشنگ کلاشم تموم شد و دیگه کاری از دستم بر نمیومد . فقط یک نارنجک تو جیب بغلم نگهداشته بودم تا اگر بحث اسارت پیش اومد ازش استفاده کنم.
#شهید_خانی_فرسنگی چند بار تلاش کرد بسته های ۱۰ تایی فشنگ برام پرت کنه که بهم نمیرسید . عراقیها هم که منو تنها دیده بودن با انواع مهمات (آرپی جی.تیربار ونارنجک) به سمت من شلیک میکردند. توی دو مرحله که نارنجک انداختن دوتا ترکش نارنجک خورد تو دست و پای چپم .
خانی فرسنگی و بقیه بچه ها برای اینکه منو نجات بدهند دائم آتیش میریختن بسمت عراقیها و بمن میگفتن آتیش میریزیم رو سرشون تو برگرد عقب .
شهید خانی فرسنگی چند بار سرشو از خاکریز آورد بالا و با کلاش آتیش میریخت و من هر بار میدیدم تک تیرانداز عراقی بسمتش شلیک میکرد. دفعه آخری که #محی_الدین سرشو آورد بالا که آتیش بریزه من دیدم عراقیا تیری زدن تو گونه اش .چند لحظه بعد با رسیدن نیروهای کمکی شرایط عوض شد و آتیش بچه ها بیشتر شد و من تونستم خودمو بکشم عقب. امداد گر دست و پای منو پانسمان کرد و گفت اگه میتونی خودتو بکش عقب . من قبل از رفتن چون هنوز باورم نشده بود که خانی فرسنگی شهید شده باشه رفتم که چفیه رو از روی صورتش بردارم ببینمش ولی امدادگر نگذاشت و گفت خودتو بکش عقب. لنگ لنگان میومدم که رضا کاشی رو دیدم تیر خورده تو رانش و یکی از بچه ها داشت روی زمین میکشیدش عقب .
منم که رسیدم بهشون دوتایی دستای کاشی رو گرفتیم و میکشیدیمش درحالیکه خودمم لنگ میزدم. تا اینکه وانتی رسید و سوارش شدیم و اومدیم #بیمارستان_شهید_بقایی_اهواز. سالها بعد که رفته بودم سر قبر شهید خانی فرسنگی تو قطعه ۴۰ بهشت زهرا ، مادرشهید رو اونجا دیدم و چون هنوز باورم نمیشد اون شهید بزرگوار بخاطر نجات من شهید شده از مادرش نحوه شهادتشو پرسیدم که مادرش گفت من خودم ندیدم ولی دوستاش گفتن تیر خورده زیر چشمش که اونموقع برام مسجل شد اشتباه ندیدم نحوه شهادت اون بزرگوارو
تاریخ شهادتش صبح سوم مرداد ۶۷ بود . روحش شاد
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
به یاد علمدار بی دست
گردان امام حسن (ع)
لشکر ۱۰ حضرت سید الشهدا (ع)
سردار #شهید_حاج_سعید_تراب
شهادت: مرداد ۱۳۶۷ جاده اهواز-خرمشهر
جانباز آزاده حاج مصطفی محمدی:
🔹روز اول مرداد سال ۶۷ به فرماندهی شهید حاج سعید تراب به سمت خرمشهر حرکت کردیم .
بعد از کیلومتر ۴۰ جاده اهواز-خرمشهر در ضلع جنوبی جاده از ماشین پیاده شدیم و در آنجا مستقر شدیم که با حمله ی ناگهانی دشمن بعثی مواجه شدیم .
در این عملیات که بعدها دفاع سراسری نام گرفت ، من و چند تن دیگر به اسارت بعثی ها در آمدیم .
آخرین باری که #حاج_سعید را دیدم روی خاک ریز با تیربار به سمت دشمن شلیک میکرد. در همین عملیات ما اسیر شدیم و حاج سعید شهید شد.
ما را اول به اردوگاه ۱۷ نهروان و ۱۸ بعقوبه بردند .
بعد از ۲۶ ماه آزاد شدیم و به میهن بازگشتیم
ما به زندگی برگشتیم و حاج سعید به معراج رفت...
@alvaresinchanne;
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_نجات_من_شهید_شد
#شهید_حاج_محی_الدین_خانی_فرسنگی
#شهادت : سوم مرداد 67
محل شهادت : #پاسگاه_زید
✍️✍️✍️✍️ راوی #حسین_گودرزی
روز دوم مرداد ۶۷ برای انجام عملیات دفاع سراسری رفتیم اهواز ، #پادگان_گلف .
نماز مغرب و عشا و که خواندیم یکی از مسئولین گردان برای توجیه عملیات و ماموریت #بچه های_تخریب آمد.
اول صحبتش از نحوه شهادت #حاج_سعید_تراب( معاون گردان حضرت زهرا) که روز قبل یه شهادت رسیده بودند و این که ظاهرا بعثی هاا بنزین ریخته بودن روی پیکر مطهرش و آتیشش زده بودن گفت. بچه هایی که حاج سعید تراب رو میشناختن( منجمله من) با شنیدن نحوه شهادتش خونمون بجوش اومده بود.
بچه ها توجیه و به گردانها مامورشدیم.
بغیر از سیم چین ووسایا مورد نیاز #بچه_های_تخریب ... به نفرات تخریب اسلحه کلاشینکف هم تحویل داده شد که ضمن معبر زدن با سایر رزمندگان به دفاع و عقب راندن عراقیها بپردازیم .
من و #شهید_محی_الدین_خانی_فرسنگی به یکی از گروهانهای #گردان_حضرت_علی_اکبر_(ع) مامور شدیم . شب تا صبح درحرکت بودیم تا به خط تعیین شده(پاسگاه زید) برسیم.
نماز صبح را که خواندیم زدیم به خط . در حین کاربرادر رضا کاشی هم بما ملحق شد .
دشمن هرچقدر در توانشون بود تانک و زرهی آورده بودن اما نیروی ایمان رزمندگان خاکریز به خاکریز عراقیها رو عقب میراند. باید درحین پیشروی سنگرهای عراقیها رو پاکسازی هم میکردیم وچون عراقیها خیلی سریع عقب نشینی میکردن ماهم فقط با انداختن نارنجک توسنگرهاشون پاکسازی رو انجام میدادیم .
من و شهید خانی فرسنگی و سایر رزمندگان دیگه رسیده بودیم به آخرین خاکریز عراقیها .
فقط یک خاکریز کوتاه یک متری مابین ما و عراقیها بود فاصلمون حدود ۱۵ متر بود. اولش بچه ها به اشتباه فکر کردن عراقیها، بچه های #گردان_حر هستن ولی بعداز اینکه دو سه تا از بچه ها رو زدن فهمیدیم عراقین .
یکی از بچه ها در حین تیراندازی گلوله ای خورد به بازوش و مجروح شد. بچه ها تقریبا با آتیش عراقیها همونجا زمین گیر شدن. من توی یک لحظه از خاکریز خودمون عبور کردم و خودمو رسوندم به اون خاکریز یک متری.
بچه های دیگه کپ کردن و نیومدن و من تنهایی پشت همون خاکریز بودم .
با عراقیها حدود ۵ متر فاصله داشتم.
فشنگ کلاشم تموم شد و دیگه کاری از دستم بر نمیومد . فقط یک نارنجک تو جیب بغلم نگهداشته بودم تا اگر بحث اسارت پیش اومد ازش استفاده کنم.
#شهید_خانی_فرسنگی چند بار تلاش کرد بسته های ۱۰ تایی فشنگ برام پرت کنه که بهم نمیرسید . عراقیها هم که منو تنها دیده بودن با انواع مهمات (آرپی جی.تیربار ونارنجک) به سمت من شلیک میکردند. توی دو مرحله که نارنجک انداختن دوتا ترکش نارنجک خورد تو دست و پای چپم .
خانی فرسنگی و بقیه بچه ها برای اینکه منو نجات بدهند دائم آتیش میریختن بسمت عراقیها و بمن میگفتن آتیش میریزیم رو سرشون تو برگرد عقب .
شهید خانی فرسنگی چند بار سرشو از خاکریز آورد بالا و با کلاش آتیش میریخت و من هر بار میدیدم تک تیرانداز عراقی بسمتش شلیک میکرد. دفعه آخری که #محی_الدین سرشو آورد بالا که آتیش بریزه من دیدم عراقیا تیری زدن تو گونه اش .چند لحظه بعد با رسیدن نیروهای کمکی شرایط عوض شد و آتیش بچه ها بیشتر شد و من تونستم خودمو بکشم عقب. امداد گر دست و پای منو پانسمان کرد و گفت اگه میتونی خودتو بکش عقب . من قبل از رفتن چون هنوز باورم نشده بود که خانی فرسنگی شهید شده باشه رفتم که چفیه رو از روی صورتش بردارم ببینمش ولی امدادگر نگذاشت و گفت خودتو بکش عقب. لنگ لنگان میومدم که رضا کاشی رو دیدم تیر خورده تو رانش و یکی از بچه ها داشت روی زمین میکشیدش عقب .
منم که رسیدم بهشون دوتایی دستای کاشی رو گرفتیم و میکشیدیمش درحالیکه خودمم لنگ میزدم. تا اینکه وانتی رسید و سوارش شدیم و اومدیم #بیمارستان_شهید_بقایی_اهواز. سالها بعد که رفته بودم سر قبر شهید خانی فرسنگی تو قطعه ۴۰ بهشت زهرا ، مادرشهید رو اونجا دیدم و چون هنوز باورم نمیشد اون شهید بزرگوار بخاطر نجات من شهید شده از مادرش نحوه شهادتشو پرسیدم که مادرش گفت من خودم ندیدم ولی دوستاش گفتن تیر خورده زیر چشمش که اونموقع برام مسجل شد اشتباه ندیدم نحوه شهادت اون بزرگوارو
تاریخ شهادتش صبح سوم مرداد ۶۷ بود . روحش شاد
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
▪️🌹▪️🌹▪️🌹▪️🌹▪️🌹▪️🌹
🌹▪️
🌹
#یکسال_از_فراق_یار_گذشت
سال پیش در همین روزها بود که رزمنده مجاهد و خادم اهل بیت علیهم السلام
🌹 #حاج_سعید_ادیبی به یاران #شهیدش پیوست
در این روزهای عزای سیدالشهداء علیه السلام یاد و خاطره این همسنگر عزیز را گرامی میداریم
سعید عزیز ما به یاد تو هستیم
هدیه نثار روحش فاتحه ای قرائت کنیم
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
یاد همسنگر عزیز
و پیشکسوت
جانباز #شهید
#حاج_سعید_ادیبی بخیر
عکس یادگاری در جوار مزار آقا سعید
روحش شد.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#موقعیت_الوارثین
سال 1395
سرهنگ حاج سعید ادیبی
معاون اجرایی سپاه سیدالشهداء علیه السلام
🔹🔹🔹🔹🔹🔹

بدینوسیله عروج ملکوتی و شهادت گونه خادم هیات های رزمندگان لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام #حاج_سعید_ادیبی را به خانواده محترم ایشان و همسنگران عزیزش تسلیت عرض مینماییم.
روحش شاد.
@alvaresinchannel
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃
#بعد_از_سالها_نوه_فرمانده_شهیدم_را_در_بغل_گرفتم

🔹 روز اول مرداد سال 67 به #فرماندهی_شهید_حاج_سعید_تراب به سمت #خرمشهر حرکت کردیم .
بعد از کیلومتر 40 جاده اهواز-خرمشهر در ضلع جنوبی جاده از ماشین پیاده شدیم و در آنجا مستقر شدیم که با حمله ی ناگهانی دشمن بعثی مواجه شدیم .
در این عملیات که بعدها #دفاع_سراسری نام گرفت ، من و چند تن دیگر به #اسارت بعثی ها در آمدیم .
آخرین باری که #حاج_سعید را دیدم روی خاک ریز با تیربار به سمت دشمن شلیک میکرد. در همین عملیات ما اسیر شدیم و حاج سعید شهید شد.
ما را اول به اردوگاه ۱۷ نهروان و ۱۸ بعقوبه بردند .
بعد از ۲۶ ماه آزاد شدیم و به میهن بازگشتیم و بعد از ۲۸ سال پسر و عروس و نوه فرمانده شهیدم حاج سعید تراب را دیدم.
#جانباز_آزاده_حاج_مصطفی_محمدی
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_نجات_من_شهید_شد
#شهید_حاج_محی_الدین_خانی_فرسنگی
#شهادت : سوم مرداد 67
محل شهادت : #پاسگاه_زید
✍️✍️✍️✍️ راوی #حسین_گودرزی
روز دوم مرداد ۶۷ برای انجام عملیات دفاع سراسری رفتیم اهواز ، #پادگان_گلف .
نماز مغرب و عشا و که خواندیم یکی از مسئولین گردان برای توجیه عملیات و ماموریت #بچه های_تخریب آمد.
اول صحبتش از نحوه شهادت #حاج_سعید_تراب( معاون گردان حضرت زهرا) که روز قبل یه شهادت رسیده بودند و این که ظاهرا بعثی هاا بنزین ریخته بودن روی پیکر مطهرش و آتیشش زده بودن گفت. بچه هایی که حاج سعید تراب رو میشناختن( منجمله من) با شنیدن نحوه شهادتش خونمون بجوش اومده بود.
بچه ها توجیه و به گردانها مامورشدیم.
بغیر از سیم چین ووسایا مورد نیاز #بچه_های_تخریب ... به نفرات تخریب اسلحه کلاشینکف هم تحویل داده شد که ضمن معبر زدن با سایر رزمندگان به دفاع و عقب راندن عراقیها بپردازیم .
من و #شهید_محی_الدین_خانی_فرسنگی به یکی از گروهانهای #گردان_حضرت_علی_اکبر_(ع) مامور شدیم . شب تا صبح درحرکت بودیم تا به خط تعیین شده(پاسگاه زید) برسیم.
نماز صبح را که خواندیم زدیم به خط . در حین کاربرادر رضا کاشی هم بما ملحق شد .
دشمن هرچقدر در توانشون بود تانک و زرهی آورده بودن اما نیروی ایمان رزمندگان خاکریز به خاکریز عراقیها رو عقب میراند. باید درحین پیشروی سنگرهای عراقیها رو پاکسازی هم میکردیم وچون عراقیها خیلی سریع عقب نشینی میکردن ماهم فقط با انداختن نارنجک توسنگرهاشون پاکسازی رو انجام میدادیم .
من و شهید خانی فرسنگی و سایر رزمندگان دیگه رسیده بودیم به آخرین خاکریز عراقیها .
فقط یک خاکریز کوتاه یک متری مابین ما و عراقیها بود فاصلمون حدود ۱۵ متر بود. اولش بچه ها به اشتباه فکر کردن عراقیها، بچه های #گردان_حر هستن ولی بعداز اینکه دو سه تا از بچه ها رو زدن فهمیدیم عراقین .
یکی از بچه ها در حین تیراندازی گلوله ای خورد به بازوش و مجروح شد. بچه ها تقریبا با آتیش عراقیها همونجا زمین گیر شدن. من توی یک لحظه از خاکریز خودمون عبور کردم و خودمو رسوندم به اون خاکریز یک متری.
بچه های دیگه کپ کردن و نیومدن و من تنهایی پشت همون خاکریز بودم .
با عراقیها حدود ۵ متر فاصله داشتم.
فشنگ کلاشم تموم شد و دیگه کاری از دستم بر نمیومد . فقط یک نارنجک تو جیب بغلم نگهداشته بودم تا اگر بحث اسارت پیش اومد ازش استفاده کنم.
#شهید_خانی_فرسنگی چند بار تلاش کرد بسته های ۱۰ تایی فشنگ برام پرت کنه که بهم نمیرسید . عراقیها هم که منو تنها دیده بودن با انواع مهمات (آرپی جی.تیربار ونارنجک) به سمت من شلیک میکردند. توی دو مرحله که نارنجک انداختن دوتا ترکش نارنجک خورد تو دست و پای چپم .
خانی فرسنگی و بقیه بچه ها برای اینکه منو نجات بدهند دائم آتیش میریختن بسمت عراقیها و بمن میگفتن آتیش میریزیم رو سرشون تو برگرد عقب .
شهید خانی فرسنگی چند بار سرشو از خاکریز آورد بالا و با کلاش آتیش میریخت و من هر بار میدیدم تک تیرانداز عراقی بسمتش شلیک میکرد. دفعه آخری که #محی_الدین سرشو آورد بالا که آتیش بریزه من دیدم عراقیا تیری زدن تو گونه اش .چند لحظه بعد با رسیدن نیروهای کمکی شرایط عوض شد و آتیش بچه ها بیشتر شد و من تونستم خودمو بکشم عقب. امداد گر دست و پای منو پانسمان کرد و گفت اگه میتونی خودتو بکش عقب . من قبل از رفتن چون هنوز باورم نشده بود که خانی فرسنگی شهید شده باشه رفتم که چفیه رو از روی صورتش بردارم ببینمش ولی امدادگر نگذاشت و گفت خودتو بکش عقب. لنگ لنگان میومدم که رضا کاشی رو دیدم تیر خورده تو رانش و یکی از بچه ها داشت روی زمین میکشیدش عقب .
منم که رسیدم بهشون دوتایی دستای کاشی رو گرفتیم و میکشیدیمش درحالیکه خودمم لنگ میزدم. تا اینکه وانتی رسید و سوارش شدیم و اومدیم #بیمارستان_شهید_بقایی_اهواز. سالها بعد که رفته بودم سر قبر شهید خانی فرسنگی تو قطعه ۴۰ بهشت زهرا ، مادرشهید رو اونجا دیدم و چون هنوز باورم نمیشد اون شهید بزرگوار بخاطر نجات من شهید شده از مادرش نحوه شهادتشو پرسیدم که مادرش گفت من خودم ندیدم ولی دوستاش گفتن تیر خورده زیر چشمش که اونموقع برام مسجل شد اشتباه ندیدم نحوه شهادت اون بزرگوارو
تاریخ شهادتش صبح سوم مرداد ۶۷ بود . روحش شاد
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel