الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#جزیره_مجنون_شمالی
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
Forwarded from الوارثین(تخریب لشگر ۱۰) (الوارثین)
#آخرین_ماموریت_در_جزیره_مجنون
#خردادماه_67
#جزیره_مجنون_شمالی
#جاده_خندق
سردار شهید #حاج_ناصر_اربابیان
معاون گردان تخریب لشگر10

روزهای آخر خرداد ماه 67 بود که #شهید_حاج_ناصر_اربابیان گفت: گفتند از غرب بیایید جنوب..
ما هم یاد گرفته بودیم که در جواب حرف فرمانده چرا نگیم..
من هم وسایلم رو جمع کردم و با تعدادی از بچه ها روانه جنوب شدیم.
رفتیم #مقر_الوارثین و اونجا گفت باید بریم #جزیره_مجنون و چند دست لباس غواصی برداشتیم و همراه برادر وحید بهاری و چند نفر دیگه عازم جزیره شدیم.
خط پدافندی لشگر10 در #جزیره_مجنون_شمالی در کنار جاده خندق بود.
ساعت 10 شب به سنگر مسوول محور رسیدیم. هوا خیلی گرم بود و به شدت هم دم داشت.
شام رو خوردیم و برای استراحت به سنگربچه های تخریب رفتیم...
سنگر بچه های تخریب خیلی گرم بود شهید ناصر یه پتو زیر سرش لوله کرد و خوابید و من هم از ترس موش های جزیره که گربه رو فراری میدادند توی اون گرما رفتم توی کیسه خواب و زیپش رو تا خرخره بالا کشیدم.. هنوز چشممون گرم نشده بود که سرفه های حاج ناصر شروع شد. من هم سرفه میکردم . سرفه هام خیلی خفیف بود اما حاج ناصر با سرو صدا و خلط سرفه میکرد.
اون شب تا صبح خواب نرفتیم و بعد از نماز صبح که یک مقدار هوا روشن شد با قایق رفتیم برای سرکشی به موانع مقابل دشمن..
در مسیر که میرفتیم به حاج ناصر گفتم : حاج ناصرغلط نکنم یه خبرهایی هست.
نگاه کن آب خیلی بالا اومده. دفعه قبل که اینجا اومدیم پاسگاه های شناور، داخل نیزارها کاملا استتار شده بود اما الان قشنگ با بالا اومدن آب در تیر رس دشمن هستند.
به یکی از پاسگاهها که از همه به خط دشمن نزدیک بود رسیدیم. قایق پهلو گرفت و پیاده شدیم.
فرمانده پاسگاه منتظرمون بود. بلا فاصله رفتیم سراغ موانع...
سیم خاردار و مین هایی که چند ماه قبل کار گذاشته بودیم بیش از یک متر زیر آب رفته بود و براحتی با قایق میشد از روی اون عبور کرد.
فرمانده پاسگاه نگران بود. میگفت شبها از سمت دشمن سر و صدا زیاد میاد.
حاج ناصر یه خورده دلداریش داد و رو به من کرد و گفت : جعفرلباس غواصی بپوش و یه سری به مین ها و موانع بزن.
من هم با اکراه لباس پوشیدم.. چون تازه طاول ها ی روی بدنم رو چرب کرده بودم و مضافا میدونستم آب جزیره خیلی شوره و به محض رسیدن به زخم ها اذیتم میکنه.
پریدم توی آب و یه مقدار بدنم خیس شد و از آب بالا اومدم و لباس غواصی رو تنم کردم و وارد آب شدم.
با احتیاط بالای سر موانع رفتم و از داخل عینک غواصی اطراف مین های کار گذاشته شده داخل آب رو چک کردم. سیم تله ها تکون نخورده بود و آماده انفجار بود اما سطح آب روی همه ی موانع رو پوشونده بود.
چند تا پاسگاه دیگه رو هم رفتیم و نتیجه این شد که بایستی دوردیف سیم خاردارتوپی به موانع اضافه بشه و یک ردیف مین جهنده M16 هم با ارتفاع آب، روی دستک های بلند کار بگذاریم.
برای مهار مین ها روی آب باید از نبشی استفاده میکردیم .
حالا نه نبشی به اندازه مورد نیاز داشتیم و نه سیم خاردار توپی در دسترس بود.
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت مهندسی رزمی قرارگاه داخل جزیره و سراغ نبشی و سیم خاردار گرفتیم .. متاسفانه دست خالی برگشتیم. در مسیر برگشت به قرارگاه بچه های جهاد تهران توی جزیره سر زدیم اون ها سیم خاردار داشتند و در اختیار ما گذاشتن اما نبشی پیدا نکردیم و قرار شد حاج ناصر به اهواز بره و از اردوگاه کوثر بیاره...
راستش موقع رفتن حاج ناصر به اهواز من خیلی نگران بودم و احتمال میدادم امشب و فردا شب عراق حمله کنه...هر چی اصرار کردم من رو هم ببرید قبول نکردن.
من به اتفاق چند تا از بچه های تخریب در جزیره موندیم تا اونها رفتند و برگشتند.
با هر مشکلی بود دور و اطراف پاسگاههای شناور در آب رو با مین هایی که روی دستک ها نصب شده بود با سیم تله ها مسلح کردیم وسیم خاردارها رو هم جلوش داخل آب کشیدیم و موانع آبراهه هایی که احتمال نفوذ دشمن ازش بود با مین وسیم خاردار مسدود کردیم و چند تا عکس یادگاری گرفتیم و از جزیره بیرون اومدیم....
وقت بیرون اومدن از جزیره مجنون این شعر رو زمزمه میکردیم
این شعری بود که شهید غلامحسین رضایی توی سختی های کار درجزیره مجنون زمزمه میکرد
بار الها جزیره مجنون ... شده گلگون
ایخدا برسون.... امام زمون..
ما از جزیره رفتیم اهواز و بعدش هم #مقر_الوارثین و از اونجا با #شهید_حاج_ناصر_اربابیان رفتیم سردشت وبه جمع بچه های تخریب درمنطقه عملیاتی ماووت پیوستیم..
و اونجا خبر دار شدیم عراق جزیره مجنون رو با بمباران وسیع شیمیایی تصرف کرده...
4 تیرماه جزیره مجنون به دست دشمن افتاد و روز 22 تیرماه سردار #شهید_تخریب_حاج_ناصر_اربابیان از#منطقه_عملیاتی_فکه آسمانی شد
یاد اون روزهای خوب بخیر
راوی: جعفر طهماسبی
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#ماه_رمضان_در_جبهه
با عرض شرمندگی ...
تقریبا در مورد ماه رمضان در جبهه حداقل در فضای مجازی چیزی یافت نمیشه
خاطرات و روایاتی هم که در مورد #ماه_رمضان_در_جبهه هست یا همه گیر نیست یا دقیق.
اما ماه رمضان در جبهه برای خودش عالمی داشت
🔶 این رزمنده جاموندها از شهدا از ماه رمضان سال 62 تا ماه رمضان سال 67 یعنی 6 سال ماه رمضان ، روایات و خاطرات زیادی در حافظه دارم.
از سال 62 که قبل از عملیات والفجر2 بود و روزهای و شب های آمادگی برای عملیات.
و سال 63 که ماه رمضان در مقر شهید موحد در سه راه جفیر بودیم و تیپ سیدالشهداء(ع) داشت آماده میشد برای عملیات در هور.
و سال 1364 و شب ها و روزهای اردوگاه الصابرین تخریب لشگر10 کنار کرخه و بعد هم ماموریت پاکسازی میادین مین در اطراف پنجوین در ماه رمضان.
و سال 65 که ماه رمضان بعد از عملیات سیدالشهداء(ع) در فکه شروع شد و در روزهای داغ ماه رمضان بچه های تخریب لشگر10 در منطقه عملیاتی پیکرهای به جانده از عملیات رو از داخل میدان های مین با کمک بچه های تعاون جمع آوری میکردند.
و سال 66 که در مقر الوارثین ، ماه رمضان پر خاطره ای داشتیم پر از برنامه های متنوع و مسابقه و....
و آخرین ماه رمضان دفاع مقدس که در سال 67 بود و بعد از صدمات شیمیایی فراوانی که بچه های تخریب در حلبچه دیده بودند و بعد از دوران درمان در تهران به جبهه برگشتیم وماه رمضان اون سال رفتیم #جزیره_مجنون_شمالی کنار جاده خندق برای مین گذاری مقابل دشمن در آب. هوا خیلی گرم بود و هنوز جای طاول های ما خوب نشده بود و میبایستی لباس غواصی بپوشیم و در داخل آب های شور جزیره مجنون مین گذاری کنیم.
❇️ روایت ها و خاطرات اون روزها و ماموریت های اون ایام ، روزها و شب های ماه رمضان ما رو شکل میدهد اما در همه ی این حکایت ها اسمی از #روزه_داری نیست. و به همین دلیل بود که ما نمیتوانستیم روزه دار باشیم.
بغیر از روزه داری به توفیق الهی از همه ی برکات ماه صیام بهره بردیم اگر خدا قبول کنه.
انشاءالله عزرائیل مهلت بدهد و آن روزها و شبها به ثبت برسد
🔸 یکی از ده ها خاطرات مربوط به ماه رمضان حکایت تلخی بود که بعد شیرین شد .
اون هم روایت آوارگی #بچه_های_تخریب_لشگر_10 در میدان های مین بود
گفتم آوارگی؟؟؟؟؟؟؟؟
به خاطر این که ده ها پیکر مطهر شهدای عملیات سیدالشهداء(ع) از روز 13 اردیبهشت سال 65 که مصادف با 22 ماه شعبان بود روی زمین گرم فکه داخل میادین مین جامونده بودن و آفتاب گرم و سوزان فکه بر آن ها میتابید
دشمن بعثی 15 روز بعد از عملیات از منطقه عقب نشینی کرد و بچه های تخریب اوائل ماه رمضان توانستند وارد منطقه عملیات شوند و بعد هم بچه های تعاون اومدند و پیکرهایی که از شدت آفتاب سوخته و متلاشی شده بود جمع آوری کنند.
و خدا به بچه های تخریب لشگر عیدی داد
عیدی ولادت امام مجتبی علیه السلام
و بعد از چند روز وارسی رمل های فکه بالاخره پیکر مطهر #شهید_سید_مجتبی_زینال_حسینی برادر کوچکتر فرمانده تخریب لشگر10 شهید حاج سید محمد زینال حسینی پیدا شد.
منتظر خاطره پیدا شدن پیکر سید مجتبی باشید👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿
✍️✍️✍️ #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🔴 #یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
تصاویری از پاسگاههای نیروهای پدافندی لشگر10
#جزیره_مجنون_شمالی
کنار جاده خندق
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_خیبری
#تیپ_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
#جزیره_مجنون_شمالی
✍️✍️✍️✍️ راوی: #محسن_رضایی(اطلاعات عملیات لشگر10)
1️⃣قسمت اول

توی #جزیره_مجنون_شمالی از هلی کوپتر که پیاده شدیم .
با جواد ربیعی و محرابی راه افتادیم سمت #جزیره_جنوبی.
توی راه عراقی هایی که توی نیزارهای هور مخفی شده بودند #دخیل_الخمینی میگفتن و میامدن بیرون ما هم میگفتیم دستاشون رو بگذارن رو سرشون و جاده رو ادامه بدن تا برسند به #پد هلی_کوپترها ، اوفتادیم توی جاده شرقی جزیره جنوبی، چند تا کمپرسی 1921 بنز روشن رها شده بود ، با فاصله هر یک کیلومتر عراقی ها کنار جاده کانال نگهبانی به عمق یک متر و بیست و عرض هفتاد سانت و طول بیست متر کنده بودند که کنارش کلبه های خشتی ۶ متر مربعی برای استراحت ساخته بودند ، تا آخر جاده شرقی جزیره جنوبی رفتیم هنوز عراقی ها به خودشون نیومده بودند.
سمت چپ جاده بچه های لشگر ۲۷؛۱۴امام حسین(ع) و 8 نجف قسمتی از خاکریز #طلائیه رو گرفته بودند و شدیدا آتیش دشمن روی اونها اجرا میشد.
از اینطرف هم توی جزیره پشت دشمن بودیم و انگار عراقی ها هنوز متوجه از دست دادن جزایر نشده بودند سریع یه یک کیلومتری اومدیم عقب.
#رحمت_اله_کرد مسئول اطلاعات تیپ، #رستگار فرمانده تیپ سیدالشهدا ع ، #حاج_احمد_غلامی و چند تا از بچه های طرح و علیات توی خونه خشتی آخری رسیده بودند.
گزارش دادیم . #شهید_رستگار فرمانده تیپ گفت:که شب با ۴ گردان تیپ و لشگر ۱۷ به سمت خاکریز و #پل_طلائیه از پشت حمله میکنیم و لشگر عاشورا هم از #پد_غربی به سمت #پل_طلائیه عملیات میکنه
نزدیکی های ظهر بود که #شهید_کرد طرح مانور و ماموریت ما که قرار شد با #گردان_حضرت_زهیر و #حضرت_قمر_بنی_هاشم(ع) بریم را گفت.
چقدر اروم و با وقار بود شاید میدونست فردا صبح زمان شهادتش هستش ، کنارش همه ی #بچه_های_اطلاعات و 3فرماندهان_تیپ احساس اطمینان می کردند ، مطمئن بودم موفقیم چون هیچ مانعی جلومون نبود و از پشت به دشمن حمله میکردیم.
ادامه دارد.....
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

💐 #دشمن_نباید_از_ما_عبور_کند
#سردار_شهید_احمد_ساربان_نژاد
فرمانده گردان حضرت قمربنی هاشم علیه السلام
#عملیات_خیبر
#جزیره_مجنون_شمالی
✍️✍️✍️ راوی: #معز_خادم_حسینی

ما در منطقه‌ای به نام #سه_راه_فتح ، شرق #جزیره_مجنون، مستقر بودیم و پس از چند روز به جزیره #هلی_‌برن(پیاده کردن نیرو توسط هلی‌کوپتر در ارتفاع کم.) شدیم.
به محض فرود آمدن هلی‌کوپترها، سوار کامیون‌هایی که از قبل آماده شده بودند، شدیم و بدون معطلی به‌راه افتادیم. به محل تعیین شده که رسیدیم چند روزی را در حالت آماده‌باش به سر بردیم تا اینکه دستور حمله صادر شد. دشمن با یک پاتک سنگین و حساب‌شده #جزیره‌ی_مجنون_جنوبی را تثبیت کرده بود و در حال پیشروی به سمت #جزیره‌ی_شمالی بود و ما باید جلوی پیشروی او را می‌گرفتیم در حالی که هیچ نقشه یا طرح از پیش تعیین شده‌ای نداشتیم. ما تقریباً آخرین نیروهایی بودیم که در آن منطقه حضور داشتیم. باید آن‌قدر مقاومت می‌کردیم تا شرایط به‌نفع نیروهای خودی تغییر می‌کرد. عده‌ای از نیروها گِله‌مند از نبود نقشه و طرح رو به #شهید_احمد_ساربان_نژاد فرمانده گردان #قمر_بنی_هاشم(ع) گفتند: این طوری که نمی‌شه، نه نقشه‌ای هست، نه طرحی، خوب بود اول ما را توجیه می‌کردید و . . .
اینجا بود که احمد از کوره دررفت و گفت: من می‌گویم #دشمن_نباید_از_ما_عبور_کند، شما می‌گویید نقشه بدین؟؟!!!
نهیب احمد، از آگاهی او سرچشمه می‌گرفت و نیروها را به فکر فرو برد. خیلی زود همه مهیای عملیات شدند. احمد بدون این که نقشه‌ی خاصی در دست داشته باشد گردان را به سه بخش تقسیم کرد. #گروهان_والعادیات به فرماندهی #شهید_محمد_موافق به سمت دشت، #گروهان_والفجر به فرماندهی #شهید_کشاورز به جلو و گروهان #والفتح که من فرماندهش بودم هم به عقب . چیزی شبیه به یک نعل اسب.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
@akvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_خیبری
#تیپ_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
#جزیره_مجنون_شمالی
✍️✍️✍️✍️ راوی: #محسن_رضایی(اطلاعات عملیات لشگر10)
1️⃣قسمت اول

توی #جزیره_مجنون_شمالی از هلی کوپتر که پیاده شدیم .
با جواد ربیعی و محرابی راه افتادیم سمت #جزیره_جنوبی.
توی راه عراقی هایی که توی نیزارهای هور مخفی شده بودند #دخیل_الخمینی میگفتن و میامدن بیرون ما هم میگفتیم دستاشون رو بگذارن رو سرشون و جاده رو ادامه بدن تا برسند به #پد هلی_کوپترها ، اوفتادیم توی جاده شرقی جزیره جنوبی، چند تا کمپرسی 1921 بنز روشن رها شده بود ، با فاصله هر یک کیلومتر عراقی ها کنار جاده کانال نگهبانی به عمق یک متر و بیست و عرض هفتاد سانت و طول بیست متر کنده بودند که کنارش کلبه های خشتی ۶ متر مربعی برای استراحت ساخته بودند ، تا آخر جاده شرقی جزیره جنوبی رفتیم هنوز عراقی ها به خودشون نیومده بودند.
سمت چپ جاده بچه های لشگر ۲۷؛۱۴امام حسین(ع) و 8 نجف قسمتی از خاکریز #طلائیه رو گرفته بودند و شدیدا آتیش دشمن روی اونها اجرا میشد.
از اینطرف هم توی جزیره پشت دشمن بودیم و انگار عراقی ها هنوز متوجه از دست دادن جزایر نشده بودند سریع یه یک کیلومتری اومدیم عقب.
#رحمت_اله_کرد مسئول اطلاعات تیپ، #رستگار فرمانده تیپ سیدالشهدا ع ، #حاج_احمد_غلامی و چند تا از بچه های طرح و علیات توی خونه خشتی آخری رسیده بودند.
گزارش دادیم . #شهید_رستگار فرمانده تیپ گفت:که شب با ۴ گردان تیپ و لشگر ۱۷ به سمت خاکریز و #پل_طلائیه از پشت حمله میکنیم و لشگر عاشورا هم از #پد_غربی به سمت #پل_طلائیه عملیات میکنه
نزدیکی های ظهر بود که #شهید_کرد طرح مانور و ماموریت ما که قرار شد با #گردان_حضرت_زهیر و #حضرت_قمر_بنی_هاشم(ع) بریم را گفت.
چقدر اروم و با وقار بود شاید میدونست فردا صبح زمان شهادتش هستش ، کنارش همه ی #بچه_های_اطلاعات و 3فرماندهان_تیپ احساس اطمینان می کردند ، مطمئن بودم موفقیم چون هیچ مانعی جلومون نبود و از پشت به دشمن حمله میکردیم.
ادامه دارد.....
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_خیبری
#تیپ_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
#جزیره_مجنون_شمالی
✍️✍️✍️✍️ راوی: #محسن_رضایی(اطلاعات عملیات لشگر10)
1️⃣قسمت اول

توی #جزیره_مجنون_شمالی از هلی کوپتر که پیاده شدیم .
با جواد ربیعی و محرابی راه افتادیم سمت #جزیره_جنوبی.
توی راه عراقی هایی که توی نیزارهای هور مخفی شده بودند #دخیل_الخمینی میگفتن و میامدن بیرون ما هم میگفتیم دستاشون رو بگذارن رو سرشون و جاده رو ادامه بدن تا برسند به #پد هلی_کوپترها ، اوفتادیم توی جاده شرقی جزیره جنوبی، چند تا کمپرسی 1921 بنز روشن رها شده بود ، با فاصله هر یک کیلومتر عراقی ها کنار جاده کانال نگهبانی به عمق یک متر و بیست و عرض هفتاد سانت و طول بیست متر کنده بودند که کنارش کلبه های خشتی ۶ متر مربعی برای استراحت ساخته بودند ، تا آخر جاده شرقی جزیره جنوبی رفتیم هنوز عراقی ها به خودشون نیومده بودند.
سمت چپ جاده بچه های لشگر ۲۷؛۱۴امام حسین(ع) و 8 نجف قسمتی از خاکریز #طلائیه رو گرفته بودند و شدیدا آتیش دشمن روی اونها اجرا میشد.
از اینطرف هم توی جزیره پشت دشمن بودیم و انگار عراقی ها هنوز متوجه از دست دادن جزایر نشده بودند سریع یه یک کیلومتری اومدیم عقب.
#رحمت_اله_کرد مسئول اطلاعات تیپ، #رستگار فرمانده تیپ سیدالشهدا ع ، #حاج_احمد_غلامی و چند تا از بچه های طرح و علیات توی خونه خشتی آخری رسیده بودند.
گزارش دادیم . #شهید_رستگار فرمانده تیپ گفت:که شب با ۴ گردان تیپ و لشگر ۱۷ به سمت خاکریز و #پل_طلائیه از پشت حمله میکنیم و لشگر عاشورا هم از #پد_غربی به سمت #پل_طلائیه عملیات میکنه
نزدیکی های ظهر بود که #شهید_کرد طرح مانور و ماموریت ما که قرار شد با #گردان_حضرت_زهیر و #حضرت_قمر_بنی_هاشم(ع) بریم را گفت.
چقدر اروم و با وقار بود شاید میدونست فردا صبح زمان شهادتش هستش ، کنارش همه ی #بچه_های_اطلاعات و 3فرماندهان_تیپ احساس اطمینان می کردند ، مطمئن بودم موفقیم چون هیچ مانعی جلومون نبود و از پشت به دشمن حمله میکردیم.
ادامه دارد.....
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹🌹💐🌹
🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐
🌹💐🌹💐
🌹💐
#آخرین_ماموریت_در_جزیره_مجنون
#خردادماه_67
#جزیره_مجنون_شمالی
#جاده_خندق
سردار شهید #حاج_ناصر_اربابیان

روزهای پایانی فروردین سال 67 بود . دشمن تحرکاتش رو شروع کرده بود و ما توی تهرون پیگیر دوا و درمان مصدومیت شیمیایی بودیم.
از یک طرف هم دعواهای سیاسی که اون روزها توی تهرون راه افتاده بود و یه عده هم به عنوان مجمع روحانیون علم به دست گرفته بودند و به قول بچه های جبهه دعوا بین "یت و یون " بود. یه عده طرفدار جامعه روحانیت بودند و از منش سیاسی اونها پیروی میکردند و یه عده هم هواخواه مجمع روحانیون بودند.
تقریبا حرف از مسئله ی اصلی که جنگ بود کمتر زده میشد.
تقریبا عمده رزمندگان لشگر سیدالشهداء علیه السلام یا در مرخصی بودند یا گرفتار دوا و دکتر.
فرمانده ما حاج آقا فضلی هم به علت شدت مجروحیتش در عملیات بیت المقدس 4 دوره درمانش رو میگذروند.
از جبهه هم فقط خبرهای تلخ میومد ...
اواخر فروردین بود که برای عیادت یه تعداد از بچه های تخریب که توی بیمارستان لقمان بستری بودند رفته بودم که خبر اومد فاو رو دشمن گرفته.. اونقدر این خبر برای بچه ها درد آور بود که سوزش طاول هاشون رو فراموش کردند .
همون روزها هم سکوهای ما رو آمریکایی ها توی خلیج فارس زدند .
اون موقع عقبه گردان ها و واحدهای لشگر10 درحاشیه شهرستان میاندوآب بود.
با تعدادی از بچه ها که یک مقدار سر پا بودند و امکان ادامه درمان در جبهه وجود داشت خودمون رو به میاندوآب رسوندیم.
به محض رسیدن آماده شدیم برای ماموریت مین گذاری و تله گذاری مقابل دشمن در منطقه عملیاتی ماووت ...
هنوز شهرماووت دست خودمون بود و بچه های رزمنده روی ارتفاعات مشرف به شهر ماووت مقابل داشمن خط پدافندی داشتند...
چند روزی اونجا بودیم... شبها توی چادروقت خواب سمفونی سرفه داشتیم..بچه هایی که شیمیایی خورده بودن و ریه هاشون آسیب دیده بود سرفه شون شروع میشد و دیگران را از خواب محروم میکردند.
روزهای آخر خرداد ماه 67 بود که #شهید_حاج_ناصر_اربابیان گفت: گفتند بیایید جنوب.. ما هم یاد گرفته بودیم که درجواب حرف فرمانده چرا نگیم..
من هم وسایلم رو جمع کردم و با تعدادی از بچه ها روانه جنوب شدیم.
رفتیم #مقر_الوارثین و اونجا گفت باید بریم جزیره مجنون و چند دست لباس غواصی برداشتیم و همراه برادر وحید بهاری و چند نفر دیگه عازم جزیره شدیم.
خط پدافندی لشگر10 در #جزیره_مجنون_شمالی در کنار جاده خندق بود.
ساعت 10 شب به سنگر مسوول محور رسیدیم. هوا خیلی گرم بود و به شدت هم دم داشت.
شام رو خوردیم و برای استراحت به سنگربچه های تخریب رفتیم...
سنگر بچه های تخریب خیلی گرم بود شهید ناصر یه پتو زیر سرش لوله کرد و خوابید و من هم از ترس موش های جزیره که گربه رو فراری میدادند توی اون گرما رفتم توی کیسه خواب و زیپش رو تا خرخره بالا کشیدم.. هنوز چشممون گرم نشده بود که سرفه های حاج ناصر شروع شد. من هم سرفه میکردم . سرفه هام خیلی خفیف بود اما حاج ناصر با سرو صدا و خلط سرفه میکرد.
اون شب تا صبح خواب نرفتیم و بعد از نماز صبح که یک مقدار هوا روشن شد با قایق رفتیم برای سرکشی به موانع مقابل دشمن..
در مسیر که میرفتیم به حاج ناصر گفتم : حاج ناصرغلط نکنم یه خبرهایی هست.
نگاه کن آب خیلی بالا اومده. دفعه قبل که اینجا اومدیم پاسگاه های شناور، داخل نیزارها کاملا استتار شده بود اما الان قشنگ با بالا اومدن آب در تیر رس دشمن هستند.
به یکی از پاسگاهها که از همه به خط دشمن نزدیک بود رسیدیم. قایق پهلو گرفت و پیاده شدیم.
فرمانده پاسگاه منتظرمون بود. بلا فاصله رفتیم سراغ موانع...
سیم خاردار و مین هایی که چند ماه قبل کار گذاشته بودیم بیش از یک متر زیر آب رفته بود و براحتی با قایق میشد از روی اون عبور کرد.
فرمانده پاسگاه نگران بود. میگفت شبها از سمت دشمن سر و صدا زیاد میاد.
حاج ناصر یه خورده دلداریش داد و رو به من کرد و گفت : جعفرلباس غواصی بپوش و یه سری به مین ها و موانع بزن.
من هم با اکراه لباس پوشیدم.. چون تازه طاول ها ی روی بدنم رو چرب کرده بودم و مضافا میدونستم آب جزیره خیلی شوره و به محض رسیدن به زخم ها اذیتم میکنه.
پریدم توی آب و یه مقدار بدنم خیس شد و از آب بالا اومدم و لباس غواصی رو تنم کردم و وارد آب شدم.
با احتیاط بالای سر موانع رفتم و از داخل عینک غواصی اطراف مین های کار گذاشته شده داخل آب رو چک کردم. سیم تله ها تکون نخورده بود و آماده انفجار بود اما سطح آب روی همه ی موانع رو پوشونده بود.
چند تا پاسگاه دیگه رو هم رفتیم و نتیجه این شد که بایستی دوردیف سیم خاردارتوپی به موانع اضافه بشه و یک ردیف مین جهنده M16 هم با ارتفاع آب، روی دستک های بلند کار بگذاریم.
برای مهار مین ها روی آب باید از نبشی استفاده میکردیم .
حالا نه نبشی به اندازه مورد نیاز داشتیم و نه سیم خاردار توپی در دسترس بود.