View in Telegram
شعر📜متن✍️زیبا💟🫶
#رمان_قتل_یک_رویا #نویسنده_فاطمه‌سون‌آرا #قسمت سی و هشتم بالای اشکهای که از چشمانم جاری بود کنترولی نداشتم روی چوکی در دهلیز شفاخانه نشستم و چشم به حلقه ای که در انگشتم بود دوختم این حلقه اولین هدیه ای مصطفی برای من بود حلقه ام را نزدیک لبهایم بردم و بوسیدم…
#رمان_قتل_یک_رویا
#نویسنده_فاطمه‌سون‌آرا
#قسمت سی و‌نهم

دنیا گفت هر چی بود ولی ببین همان مصطفی دخترت را از فرش به عرش رساند پول و دارایی اش را میبینی یلدا ضرر نکرده مادرم گفت بشرم دنیا بخاطر همین بی عقلی ات به این حال رسیدی دنیا خواست جوابش را بدهد که پادرمیانی کردم و گفتم من از حرف دنیا ناراحت نیستم مادر جان فقط خواستم حقیقت حرفهای امیر را بفهمم دنیا از آشپزخانه بیرون شد مادرم پرسید امیر برایت بد و بیراه گفت ؟ جواب دادم حق دارد مادر آن زمان آنقدر غرق مشکلات خود ما بودیم که امیر کلا فراموش ما شده بود مادرم پرسید لابد عروسی هم کرده ؟ گفتم نخیر تا جای که شنیدم مجرد است ولی مادر این هیچ فرقی به حال ما نمیکند من نمیتوانم جز مصطفی به
کسی فکر کنم...... مادرم گفت زنده گی خودت است قند مادر خود هر تصمیم که بگیری من کنارت هستم
دو ماهی از آنروز میگذشت من و امیر هیچ کاری با هم نداشتیم و سر به کاری خود ما گرم بود ولی خاطره گهگاهی در مورد امیر با من صحبت میکرد تا اینکه دید دیگر فایده ای ندارد دست از سرم برداشت تا اینکه یکروز خاطره و شوهرش یک مهمانی ترتیب دادند چون تولد خاطره بود و مثل همیشه مرا هم دعوت کردند چون قرار بود همه با خانواده های شان بیایند من برکه و محمد را هم با خودم بردم مهمانی را در خانه خود برگزار کرده بودند بخاطر اصرار خاطره من زودتر به مهمانی رسیدم کمک دست شان باشم با رسیدنم سروش پسر و خجسته دختر خاطره
دست محمد و برکه را گرفتند و به بازی مصروف شدند من هم نزد خاطره رفتم آماده گی تمام شد و مهمانان آمدند تقریباً همه کارمندان شفاخانه خود ما بودند که در میان مهمانان چشمم به امیر خورد روی مبل نشسته بود و با داکتر سادات گرم قصه بود به آشپزخانه رفتم و به خاطره گفتم چرا نگفتی سرطبیب هم میاید ؟ خاطره گفت همه را دعوت کردم نمیشد او را دعوت نکنم گفتم خاطره با من بازی نکن همه مهمانان که دعوت کردی بیست نفر هم نیستند داکترهای سابقه را دعوت نکردی ولی این را خواستی ؟ خاطره گفت جانم خودت میگویی برایت مهم نیست پس چرا عصبانی میشوی چیزی نگفتم خانه ای خاطره بود من حق نداشتم بگویم کی را دعوت کند کی را دعوت نکند....

#ادامه_دارد

@royame_to07
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily