https://t.center/rouhangizrumi
سالها قبل زمانی که در خارج از ایران دانشجو بودم، یه روز که با دانشجوهای ایرانی در لابی دانشگاه نشسته بودیم، تکهای کاغذ در دست یکی از دانشجوهای پسر ایرانی دیدم که حال مرا دگرگون کرد. روی آن کاغذ باخطی خوش نوشتهای از هرمان هسه بود با این مضمون:«وطن معنویترین کلام روی زمین است، دوستیش نه در آب است و نه در خاک، دوستی وطن در دل است، در خون است و شاید همان حیات دمنده ای است که در تن ما بالا و پایین میرود.»
من که هنوز دل نکنده بودم از دیارم و هنوز از بودن با خانواده و ماجراجوییهای نوجوانی دخترانه، پرسه زدن در خیابانها با دوستان و قهر و آشتی و بازیهای بچهگانه با خواهر و برادر و آغوش گرم و مهربان مادرسیر نشده بودم. و هنوز خوابها و رؤیاهایم برگشتن به وطنم بود. من هیچ شبی بدون گریه کردن نمیتوانستم بخوابم و با اینکه در یکی از بهترین دانشگاههای آن کشور درس میخواندم اماهنوز دلم اونجا نبود. با دیدن این نوشته فهمیدم که آن چیزی که مرا بین زمین و هوا معلق نگاه داشته و نمیگذارد پاهایم زمین آن کشور میزبان را لمس کند، فقط یک دلتنگی معمول برای آدمهایی که پشت سر گذاشتم نیست. من چیزی به اسم خانه و وطن را گم کرده بودم. فهمیدم که این رشتهٔ پاره نشدنی وابستگی مفهوم بزرگتری دارد. پی بردم به اینکه درد دوری از وطن بود که با هیچ چیزی درمان نمیشد و فهمیدم اگر همهٔ خانواده هم کنارم بودند، باز هم از سرگشتکی و بیقراری من چیزی کم نمیشد. آن نوشته را گرفتم، روی آینهٔ اتاقم چسباندم و تا امروز آنرا حفظ کردهام. وطن..... معنایی که هیچ جایگزینی ندارد.با هیچ عشقی قابل مقایسه نیست و وابستگیاش هرگز ما را رها نمی کند.
اینروزا همه به فکر رفتن هستند، چون حال وطن خوب نیست، مریض و زخمی است و درد میکشد. و خیلیها به امید یک زندگی و آیندهٔ بهتر، چاره ای جز ترک این مادر خسته و بیمار ندارند. شاید این تصمیم درستی باشد و انتخاب با خود آنهاست. اما من یک چیزی را خوب میدانم و آن ایناست که روح هیچکس با خودش وارد آن هواپیما نمیشود، روح ما زمان مهاجرت روی یکی از صندلی های فرودگاه در انتظار مینشیند تا روزی برگردیم. و می دانم هر چه هواپیما از زمین فاصله بگیرد ریشههای شما در خاک وطن محکمتر میشود و هرچه اوج میگیرید بوی خاک عطرآگین آن بیشتر به مشامتان می رسد و این خاصیت وطن است.