نج،روستای من و تو

#مینا
Channel
Logo of the Telegram channel نج،روستای من و تو
@rostaye_nojPromote
1.23K
subscribers
8.55K
photos
1.12K
videos
275
links
#هوالخالق #روستایم_نج..... یکی از قدیمی ترین روستای شناخته شده ی ایران با قدمتی بیش از دوهزار سال ✌در صورتی که عکس و متن مرتبط با(روستای نج) دارید میتوانید به آیدی ادمین ها @nojkoh @noj_admin مراجعه نمایید... 🌺منتظر نظرات و پیشنهادات شما هستیم🌺
💠داستان عشق #مینا و #پلنگ مازندران (قسمت ششم )

...همه مردم ده از اندوه او ناراحت شدند و گریه می کردند. می گویند جوانی که پلنگ را با تیر زد رقیب عشقی پلنگ بوده و با شنیدن شیون هراسناک مینا به هراس افتاد و به جنگل گریخت و دیگر برنگشت و هیچ کس او را ندید! می گویند سالها بعد یکی او را در “غار انگلسی” دیده بود . موهایش بسیار بلند شده بود به طوریکه روی دوشش ریخته شده بود و با دیدن جوان کندلوسی فرار کرد! مردم روستا تا 3 روز اطراف ده را گشتند تا شاید لاشه پلنگ را بیابند یا او را نیمه جان پیدا کنند و نجاتش دهند تا دل مینا را آرام کنند. حتی تا نوک کوه بالا رفتند. رد پایش در جایی روی برفها گم می شد . بالاخره لاشه پلنگ پیدا نشد. برخی شایع کرده بودند که شاید خود جوان رقیب پلنگ لاشه پلنگ را با خود به جنگل برده باشد. مینا جامه عزای سیاه بر تن کرد و در خانه نشست و مجمع بزرگی از حلوا و خرما در پیش نهاد. مردم دسته دسته از روستاها و خانه های اطراف برای سرسلامتی و دلداری و تسلیت به خانه او می آمدند و همراه با او گریه می کردند . هر مهمانی که تازه می آمد او شروع به مویه و موری می کرد. مردم ده و دوستان و بستگان مینا دیگهای بزرگ‌ غذا بار نهادند. تا 3 روز و 3 شب مردم ده نهار و شام به میهمان و مردم روستا دادند! مینا تا پایان زمستان خود را در خانه زندانی کرد و کسی را نمی پذیرفت. بستگانش گاهی برای او غذا می آوردند. تا اینکه زمستان سپری شد. در یکی نخستین روزهای بهار با آمدن جشن نوروز باستانی ایرانیان یک روز صبح زود مه بسیار غلیظی آمد . گفته می شد هیچیک از مردم ده در همه عمر خود چنین مه ایی ندیده بود وقتی مه آمد مینا در خانه خود را گشود و بیرون آمد. گویا صدایی از جنگل او را فرا خوانده بود. آرام ارام بودن آنکه سخنی به لب گشاید و به کسی چیزی بگوید و پاسخ پرسش کسی را بدهد به سوی جنگل رفت و در مه گم شد. مردم روستا شگفت زده شدند با خود گفتند شاید او می خواهد به زندگی عادی خود برگردد و شاید رفته جنگل برای خود هیمه(چوب)بیآورد . اما...

#ادامه_دارد...
💕💕💕💕💕💕
💕 @rostaye_noj 💕
💠داستان عشق #مینا و #پلنگ مازندران (قسمت سوم )💠

...ولی هنوز کسی خود پلنگ را ندیده بود و مینا هم چیزی به روی خود نیاورد . تا اینکه ننه خیرالنسا یکی از دوستهای نزدیک مینا که همسایه او بود شبی از شبها خوابش نمی برد. از خونه بیرون آمد تا قدم بزند. هنگامی که بیرون آمد صدای مینا را شنید. گویا روی کسی فریاد می زد و دعوا می کرد. با خود گفت او که کسی را ندارد و اهل دعوا هم نیست. به سوی خونه اش رفت و به درون حیاطش نگاه کرد . مینا را دید که نشسته و به دیوار تکیه داد و با تکه چوبی که در دست داشت در حالیکه بازی می کرد و گاهی سرش را بالا می آورد و در جلوی او پلنگ غول پیکری نشسته در حالیکه دستها جلویش خم نشده بود و مانند کودکی از دعوای مادرش شرمسار باشد سر و گوشش را پایین انداخته و پس از هر دعوا و سرزنش مینا یه زوزه و آه شرمساری می کشد . معلوم نبود چه کرده بود که مینا از دست او عصبانی بود شاید دیر آمده بود و مینا را در انتظار گذاشته بود. مینا ناراحت شده بود. مینا در جهان کسی جز این پلنگ را نداشت. هر دو عاشق و شیفته هم شده بودند. خیرالنسا داستان را نزد خود نگه داشت و برای کسی باز گو نکرد. تا اینکه پس از مدتی خود مینا داستان را برایش تعریف کرد . پلنگ شیفته جادوی چشمان سرخ ستاره گون مینا و آواز زیبایش شده بود به طوری که هر شب به دیدارش می آمد و سر خود را از پنجره به درون کلبه مینا می انداخت. کم کم داستان عشق مینا و پلنگ در روستا پخش شد و مردم از رفت و آمد پلنگی به ده آگاه شدند . روزها مینا به جنگل می رفت و شبها پلنگ خونه او می اومد. مردم که فهمیدند هر شب کمین می کردند پلنگ را ببیند. برخی ها هم با تفنگ منتظرش بودند . ولی وقتی به عشق مینا و او پی بردند از کشتنش منصرف شدند. خیلی ها هم می ترسیدند شبها بیرون بروند. بعضی ها هم می دیدند که پلنگ بعضی وقتها که می اومد با خود شکاری مانند تیرنگ (تذرو یا همان قرقاول) ، کبک و یا شوکا به خانه مینا می آورد.

#ادامه_دارد.....
💕💕💕💕💕🌸💕💕💕💕💕
#کانال_روستای_من_و_تو
💕 @rostaye_noj 💕
💠داستان عشق #مینا و #پلنگ_مازندران #قسمت_اول

این داستان واقعی و تاریخی است که استاد #فرهود_جلالی هم در اشعار تبرییش از آن یاد کردند .
مینای #سرخ چشم یا #ورگ چشم
( ورگ همان گرگ است) در حدود صد سال پیش میان سالهای 1275تا1285
در یکی از روستاهای ییلاقی مازندران به نام #کندلوس در کوهستانهای چالوس در میان جنگلهای انبوه و دست نخورده آن زمان داستانی رخ داد که در جهان بی نظیر بوده است.
داستان عشقی میان #پلنگ و #دختری چشم سرخ به نام مینا که می تواند به یکی از زیباترین داستانهای رمانتیک جهان و یک اثر ماندگار ادبی و #زیست محیطی در جایگاه یک میراث ماندگار بشری به جهانیان شناسانده می شود.
پیرمردها و پیرزن های کندولوس 70 تا 80 سال پس از ماجرا وقتی از عشق این دو تعریف می کردند از اندوه مینا و ستمی که بر او شده بود زیر گریه می زدند و به سینه خود می کوبیدند!
#آغاز_داستان
مینا چشمانی به سرخی #یاقوت داشت. ولی مردم به او مینای گرگ چشم یا “ورگ چشم” می گفتند. بلند بالا زیبا و با آواز بسیار زیبا و دلنشین که معمولا کنار چشمه “ماه پره” می نشست و آواز می خواند و دخترهایی که برای گرفتن آب از چشمه می آمدند دور او جمع می شدند و به صدای دلنشین او گوش می دادند.مینا دختری تنها و یتیم بود وتنها در کلبه ای زندگی می کرد خانه او هنوز به صورت اثرفرهنگی به جامانده است. امروز نمی دانیم چرا مینا تنها و یتیم بوده و تنها زندگی می کرده است. او دختری زیبا بود و بسیاری از جوانها #عاشق او بودند ولی خیلی ها جرات نمی کردند به چشم او نگاه کنند و بچه های کوچک حتی از او می ترسیدند و زیر گریه می زدند و فرار می کردند . او معمولا به دل جنگل می رفت و چوب (هیمه) می آورد و هنگام گردآوری با صدای بلند آواز می خواند. در جلوی خونه او پر از چوب بود که روی هم چیده شده بود.
مینا در تنهایی جنگل شاید از روی ترس یا تنهایی با آوای بلند ترانه می خواند . روزی پلنگی این صدا شنید و عاشق صدای زیبای او شد و هر روز از پشت بوته ها او را می دید و به آواز او گوش می داد. #پلنگ که به صدای او عادت کرده بود و عاشق او شده بود نتوانست شبها از #دلتنگی طاقت بیاورد . بوی او را ردیابی کرد تا اینکه شبانگاه به کلبه مینا در روستا رسید و از روی درخت توتی که هنوز هست از درخت بالا رفت و پشت بام خونه اش رفت و از آنجا صدای #معشوقه اش را می شنید. تا اینکه یکی از شبها مینا از پشت بام صدایی شنید و از نردبانی که اکنون در موزه کندلوس نگهداری می شود بالا رفت. پس از آنکه چشمش به پلنگ افتاد .
ادامه دارد......
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
#کانال روستای #من و تو
💕 @rostaye_noj 💕