💕 @rostaye_noj 💕🌷☘🌷☘🌷☘🌷🌷☘🌷#دلنوشته_ای_زیبا#کوهستان آرام بود باد زمستانی میوزید
رمه در دامن
#کوهستان در حرکت بود
پیر مرد چوبش را به زمین میزد از دامن کوه رمه را بسوی خوابگاه خود به
#تلار می برد به لب چشمه
ای رسید پیرمرد دستو صورتی به آب زد وظرفش را پر آب کرد از بالای گردنه روستا پیداست بود
دود اجاقها حکایت از آن داشت که دخترکهای روستا مشغول درست کردن شام شب هستند
پیر مرد در دلش میگفت کاشکی امشب در خانه بودم
چوب دستم را کنار در میگذاشتم وکلاهم را روی طاق جوراب پشمی را در میاوردم وزیر
#کرسی حسابی
پاهام گرم میشد
در این بین رمه به تلار رسیدند و وارد تلار شدند
پیر مرد وارد جونکا شد
کوله بارش راگذاشت
اجاقش را آتش کرد چایی درست کرد برنجی در دیک کوچکش گذاشت وکمی گوشت قرمه با تکه
ای قراقروت درقابلامه انداخت غذای مختصری درست کرد مشغول شام واستراحت شد
صدای نفس گوسفندان در تلار می پیچید پیرمرد پاهایش را دراز کرد ولی درد پا ارامش نمیکرد نجوایی با پا میکرد که
ای پاهای من شما کوهستانها را از
#لمن تا لمسوکلا از پیملت وزنگ زنگ
از لیور ونیلمون تا نازر مرا یاری کردید کمی ارام بگیرید
تا دوباره فردابه چرا گاه بروم
صدای سوز سرما از بیرون میامد پیر مرد در شولا نمد خود دراز کشید شغالها و گرگها از بیرون زوزه میکشیدند و
#سگ پارس میکرد کمی ارام گرفت
ودر دلش نجوا میکرد
غم دوران چه خوری شاهی
میرود و شاهی میاید
تو چرا چونه میزنی
اسمان سقفت واین خاک فرشت
اگرم کال چرمت پاره شده پینه زنی
سیاهی شب همه جارا فراگرفت چشمان
پیر مرد بخواب رفت وصدای قلبش میامد
گرگها وشغالان همچنان زوزه میکشیدند وسگ پارس میکرد پیرمرد در خواب میدید
که به روستا رفت ودرایوان نشسته وبیرون را تماشا میکند
#تقدیم به پیر مردهای قدیم
روستا
تهران 96
☘ با تشکر از آقای
#قنبر_علی_صالحی☘