نج،روستای من و تو

#حکایت
Channel
Logo of the Telegram channel نج،روستای من و تو
@rostaye_nojPromote
1.23K
subscribers
8.55K
photos
1.12K
videos
275
links
#هوالخالق #روستایم_نج..... یکی از قدیمی ترین روستای شناخته شده ی ایران با قدمتی بیش از دوهزار سال ✌در صورتی که عکس و متن مرتبط با(روستای نج) دارید میتوانید به آیدی ادمین ها @nojkoh @noj_admin مراجعه نمایید... 🌺منتظر نظرات و پیشنهادات شما هستیم🌺
#حکایت
خورجين شخصى را دزديدند.
مردمان بگفتند:
سوره ياسين بخوان كه آن مال پيدا شود.
مالباخته بگفت:
كل قرآن به يكجا درون خورجينم بود!

#عبيد_زاكانى
🆔 @rostaye_noj
#حکایت
خورجين شخصى را دزديدند.
مردمان بگفتند:
سوره ياسين بخوان كه آن مال پيدا شود.
مالباخته بگفت:
كل قرآن به يكجا درون خورجينم بود!

#عبيد_زاكانى
🆔 @rostaye_noj
💕 @rostaye_noj 💕

#حکایت
پادشاهی روزی به #وزیر خویش گفت :
چه خوبست اگر پادشاهی جاودانه باشد
وزیر گفت :

اگر #جاودانه بود
نوبت به تو نمی ‌رسید.

#شیخ_بهایی
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
#کانال_فرهنگی_مردمی_روستای_نج
💕 @rostaye_noj 💕
🌸🌸
🌸
🌸
#حکایت
می گویند در #قدیم_دزد_سر_گردنه هم #معرفت داشت.
روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه ی سکه ی مردی غافل را می دزد هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذیست که بر آن نوشته است:
خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما
اندکی اندیشه کرد. سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند.
دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد.
دزد کیسه در پاسخ گفت:
صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است.
من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او.
اگر کیسه ی او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد. آن گاه من دزد باورهای او هم بودم.
واین دور از انصاف است.
🌸
🌸
🌸🌸
#کانال_فرهنگی_مردمی_اجتماعی_روستای_نج
💕 @rostaye_noj 💕
#حکایت
روزي ملانصرالدين خطايي مرتکب ميشود و او را نزد حاکم مي برند تا مجازات را تعيين کند . حاکم برايش حکم مرگ صادر مي کند
اما مقداري رافت به خرج مي دهد و به وي مي گويد
اگر بتواني ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بياموزاني از مجازاتت درمي گذرم .
ملانصرالدين هم قبول مي کند
و ماموران حاکم رهايش مي کنند!!!!!
عده اي به ملا مي گويند
مرد حسابي آخر تو چگونه مي تواني
به يک الاغ خواندن و نوشتن ياد بدهي ؟
ملانصرالدين مي فرمايد :
انشاءالله در اين سه سال يا حاکم مي ميرد يا خرم...!!
هميشه اميدوار باشيد؛
چيزي به نفع شما تغییر میکند.
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
#کانال_فرهنگی_مردمی_اجتماعی_روستای_نج
💕 @rostaye_noj 💕
💟💟
💟💟
💟
💟

#حکایت

رﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ ، ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ بوﺩﻧﺪ، ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ.ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮ ﺑﺮاﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍند .
#لقمان‌_حکیم
💟
💟
💟💟
💟💟
#کانال_فرهنگی_مردمی_روستای_نج
#حکایت
فقیری به ثروتمندی گفت:
اگر من در خانه ی تو بمیرم،
با من چه می کنی؟

ثروتمند گفت:
تو را کفن میکنم و به گور می سپارم.
فقیر گفت:
امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان، و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار ....!

حکایت بالا حکایت بسیاری از ماست؛
که تا زنده ایم قدر یکدیگر را نمیدانیم ولی بعد از مردن هم، میخواهیم برای یکدیگر سنگ تمام بگذاریم.

💕 @rostaye_noj 💕
💕 @rostaye_noj 💕
#حکایت
آورده اند که ، عابدی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت
مردی که آنجا بود عابد را شناخت
به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت : نه
مرد گفت : فلان عابد بود
نانوا گفت : من از مریدان اویم
دنبالش دوید و گفت می خواهم شاگرد شما باشم ، عابد قبول نکرد
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم ، عابد قبول کرد
وقتی همه شام خوردند
نانوا گفت : سرورم #دوزخ یعنی چه؟
عابد پاسخ داد : #دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک #نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای #رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی.
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#کانال_روستای_نج_من و تو
💕 @rostaye_noj 💕

#حکایت
سلطان محمود از "طلحک"پرسید :
فکر می کنی جنگ و نزاع چگونه بین مردم آغاز می شود ؟
طلحک گفت :ای پدر سوخته !!!
سلطان گفت :توهین می کنی؟؟؟
سر از بدنت جدا خواهم کرد!
طلحک خندید و گفت :
جنگ این گونه آغاز می شود...کسی غلطی می کند و کسی به غلط جواب می دهد..
#عبید_زاکانی
🌸🌸🌸💕💕💕🌸🌸🌸💕💕💕
#کانال_روستای_نج_من و تو
💟#حکایت

#دار_مکافات
مردى پدر خيلى پيرش را که نه مى‌توانست کار کند و نه حرکت کند در زنبيلى گذاشت و به‌دوش گرفت و با پسر کوچکش به‌طرف جنگل به راه افتاد. رفتند و رفتند تا به درخت بزرگى رسيدند. مرد از درخت بالا رفت و زنبيل را روى شاخه بلندى آويزان کرد. وقتى که داشت از درخت پائين مى‌آمد پيرمرد خنده‌اى کرد و گفت: مى‌دانى پسرم دنيا دار مکافات است. من هم روزگارى پدر پيرم را داخل زنبيل کردم و توى همين جنگل روى شاخه همين درخت آويزان کردم.
مرد خيلى ناراحت شد اما چون ديگر از دست او به ستوه آمده بود از درخت پائين آمد دست پسرش را گرفت و به‌طرف خانه به راه افتادند.
پسرک در راه از پدرش خواست برايش يک زنبيل بخرد مرد پرسيد چرا؟ پسرک گفت براى اينکه وقتى بزرگ شدم و تو خيلى پير شدى و ديگر نتوانستى حرکت کنى تو را بياورم اينجا آويزان کنم.
مرد به فکر فرو رفت و بند دلش پاره شد. زود برگشت جنگل و پدرش را از درخت پائين آورد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#کانال_من_و_تو_روستای_نج
💕 @rostaye_noj 💕