نج،روستای من و تو

#ترس
Channel
Logo of the Telegram channel نج،روستای من و تو
@rostaye_nojPromote
1.23K
subscribers
8.55K
photos
1.12K
videos
275
links
#هوالخالق #روستایم_نج..... یکی از قدیمی ترین روستای شناخته شده ی ایران با قدمتی بیش از دوهزار سال ✌در صورتی که عکس و متن مرتبط با(روستای نج) دارید میتوانید به آیدی ادمین ها @nojkoh @noj_admin مراجعه نمایید... 🌺منتظر نظرات و پیشنهادات شما هستیم🌺
‍ ‍ #قربانی_می کنم در خود تمام
#منیت ها را، تمام آنچه که باعث دوری من از خدایم میشود..
#قربانی می کنم
#حسادت را، که مبادا به آنچه دیگری از من برتری دارد حسد بورزم,,,
#قربانی می کنم
#حسرت را، که ذره ای من را از خود واقعی ام دور نکند و هرگز آهی نکشم برای داشته ها و نداشته هایم..
#قربانی می کنم، #ترس را در وجودم، که با اشتیاق صد برابر در راه رسیدن به کمال قدم بگذارم..
#قربانی می کنم
#وابستگی هایم را به این دنیای فانی؛ زیرا که میدانم هر چه در این مسیر سبک تر باشم رهایی ام آسان تر میشود.

🌸 عید قربان بر شما عزیزان مبارک🌸

🆔 @rostsye_noj
💠داستان #عشق #میناو #پلنگ مازندران #قسمت_دوم

...پلنگ خرناسی کرد و مینا از ترس بیهوش شد! پلنگ آنقدر بالای سرش نشست تا به #هوش بیاید و این بار که بهوش آمد #نفسش در سینه بند آمد و به چشم پلنگ خیره شد . پلنگ گاهی #خرناسی می کرد و سر خود را پایین می انداخت یا باز می گرداند.مینا با ترس و لرز فراوان و #لکنت زبان پرسید تو اینجا چه میکنی؟ از من چی می خواهی؟ پلنگ هم با صدای خودش جوابشو می داد. کم کم مینا بر #ترس خود چیره شد و مطمئن شد که دیگر پلنگ به سوی او حمله نخواهد کرد.تا این زمان چشمان سرخ مینا موجب شده بود مینا همیشه تنها و فراری باشد. ولی پلنگ که مینا را دید مبهوت و حیران چشمان او شد و آرام شد. چون چشم هر دو یک رنگ بود! مینا کم کم که آرامش او را دید جلو رفت و نوازشش کرد.با هم نشستند و دوستی بین آنها در حال پدید آمدن بود که شاید خود نمی دانستند در صد سال آینده به یکی از #زیباترین و واقعی ترین رمانهای #عاشقانه جهان تبدیل خواهد شد.پلنگ مدتها عاشق مینا بود ولی مینا نمی دانست! ولی میوه درخت #عشق پلنگ بالاخره به بار آمد و مینا نیز عاشق او شد! آن دو آن شب تا نزدیک صبح کنار هم بودند و هر یک با زبان خود با دیگری صحبت می کردند. نزدیک صبح پلنگ به جنگل باز گشت. مینا هم فردا دوباره به بهانه جمع آوری چوب به جنگل می رفت تا پلنگ را ببیند و این کار را مدتها انجام داد.در جنگل پلنگ در #گردآوری چوب به مینا کمک می کرد. مینا چوبهایی که جمع می کرد بر پشت پلنگ می نهاد تا #بخشی از راه از سنگینی بار مینا کم شود. غروب مینا به خانه بر می گشت . پلنگ نیزهر شب به دهکده #کندلوس می آمد و به خانه مینا می رفت و منتظر می ماند تا پلنگ بیاید.آنها روز به روز بهم وابسته تر می شدند و بهم عادت کردند. هر دو در کنار هم بودند و مینا او را نوازش می کرد و برایش آواز می خواند. تا اینکه زمستان امد و برف سنگینی بارید. همه جا سفید شده بود. مردم کندلوس هر روز صبح ردپای پلنگ را روی برفها می دیدند. ردپا دنبال کردند و دریافتند که ردپا به سوی خانه میناست.

#ادامه_دارد......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💕 @rostaye_noj 💕