View in Telegram
روشنای‌خاکستر| نادیا
یک روزِ سیاه در انتظارش بود و او بی‌خبر شب خوابِ بدی دید و صبح دل نادل طرف دانشگاه حرکت کرد قبل از رفتن مادرش گفت که امروز خانه‌ی خاله‌شان میرود و اما دخترک دلِ رفتن نداشت به همین خاطر به مادرش پاسخِ منفی داده بود. زمانی‌که ساعتِ سومِ درسی‌شان بود در موبایل‌اش…
برمی‌گردیم به زمانِ حال
امروزِ روزِ بزرگی برای او است، زیرا اولین پروازش است. خود را آماده کرد و به طرفِ شغلِ جدیدش حرکت کرد و با قوت و ایمانِ قوی واردِ طیاره‌ شد و در آسمانِ دنیا، لای ابرها پرواز کرد. خود را خوشحال‌ترین دخترِ دنیا حس می‌کرد، اولین روزی‌که از تهِ دل خندید همین امروزش بود.
بعد از گذشتِ چند روزی اجازه‌ی پرواز به کشورش داده شد با کلی شوق و استرس حرکت کرد سوی میهن‌اش و با وقار و سربلندی از طیاره‌اش پایین شد و طرفِ مزارِ فامیل‌اش حرکت کرد. وقتی آنجا رسید بعد از کلی شکوه و ناله برای‌شان خبرِ رسیدن به رؤیایش را داد. او در عالمِ خیال دید که فامیل‌اش خیلی خوشحال بودند و برایش دست تکان می‌دادند.
او ماهورا بود همانندِ اسم‌اش زیباتر از ماه، دختری بلندپرواز، پیلوتِ هوایی که اکنون هرجای دنیا می‌خواست بی هیچ استرس و ترسی به تماشا می‌رفت.

پایان

#نادیا
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily