گفتم که دیوانگی من در این خانه نگنجد
دلتنگی ان بوسه دراین محفل افسانه نگنجد
دنیا اگر از همت پاییز به سرخی بگراید
جان من و این عشق به ویرانه نگنجد
امشب که غمت وصله دیدار به ما داد
هر زاویه خاطره اش در کف کاشانه نگنجد
هر بار که غزل شعر مرا با تو به باد داد
یک حرف نوشتم که در باده مستانه نگنجد
مجنون که طبیب دل لیلاست بگوید
از رفتن او شعله هرشمع به پروانه نگنجد
ما را به سر موی تو سو گند ندادند
گفتند که این مستی تو در غمپیمانه نگنجد
اسی کوچک