📬📬📬وقتی شاطر عباس نانهای داغ را توی دستهای مهتاب میگذاشت، دلم میخواست جای شاطر عباس بودم،
وقتی مهتاب نانهای داغ را لای چادر گلدارش میپیچاند، دلم میخواست من آن نانهای داغ باشم،
وقتی مهتاب به خانه میرسید و کوبهی در را میکوبید، هوس میکردم کوبهی در باشم،
وقتی مادرش نانها را از مهتاب میگرفت، دوست داشتم مادر مهتاب باشم،
بعد مهتاب تکهی نان برای ماهیهای قرمز توی حوض خانهشان میانداخت و من هزار بار آرزو میکردم یکی از ماهی های قرمز توی حوض باشم...
#عین_شین_قاف❤️#عشق_روی_پیاده_رو📚 #مصطفی_مستور 👤#پست_ساعت_صفر🕛🆔 @Rishsefida✅ Instagram.com/Rishsefida