پیروزی:
سالها پیش رفیقی داش مشدی و عشق لاتی داشتم. هر وقت که مرا می دید می نشست از دعواها و لات بازی هایش برام تعریف می کرد.
فلانی رو با چاقو زدم، چایید. اون یکی رو کله معلق کردم و پیش همه گوشش را بریدم تا درس عبرتی بشود برای همگان. بهمان کس را چند روز به کما فرستادم و الی آخر... خلاصه گوشم از قصه هایش پر بود و او را پهلوانی بزرگ و یلی پُر دل می دانستم تا اینکه روزی به ناچار در خیابانی با دو سه نفر از اراذل و اوباش شهر درگیر شدم. چون زور خودم به آنها نمی رسید گفتم الان زنگ می زنم رفیقم می آید و حسابتان را کف دستتان می گذارد.
بلافاصله به او زنگ زدم و قضیه را برایش تعریف کردم.
سریع خودش را رساند. امّا از چند قدمی من و طرفین دعوا زد چاک و جیم شد. سریع شماره اش را گرفتم و گفتم مرد حسابی! من روی تو حساب کرده بودم، چرا نرسیده دررفتی؟ پشت گوشی با صدایی لرزان گفت: رفیق عزیز راستشو بخوای درگیر شدن با اون غولای بی شاخ و دم کار من نیست. از من می شنوی تو هم بزن و جاک و درگیر نشو مگه این بیت رو نشنیده ای که شاعر گفته:
«گریز بهنگام پیروزی است
خوشا پهلوانی کِش این روزی است»
بعد از شنیدن این بیت، تازه فهمیدم همه گنده گویی هایش زاییده تخیل و توهّم او بوده و من چقدر ساده بودم که سالها خالی بندی های او را می شنیدم و قبول می کردم و او را بزن بهادری بزرگ می دانستم.
#علیرضا_رضائی
@rezaei_alireza1349