یه پیامرسانی بود سیزده سال پیش یهو دیگه کار نکرد هرچی فکر میکنم اسمش یادم نمیاد، ولی یهو همهی مخاطباش از بین رفت، دیگه ناپدید شدیم برای هم... الان دارم فکر میکنم اگه یهو متا منهدم بشه خیلیامون دیگه هرگز یاد همدیگه نمیفتیم!
من کشف کردم چرا بعضیا تو جامعه در برابر فهمیدن مقاومت میکنن. یه زمانی مثلا توی مدرسه، بین دوستامون یه چیزی میگفتیم یا یه کاری انجام میدادیم که فکر میکردیم درسته، ولی بعدش یه نفر مارو متوجه میکرد در اشتباهیم، همه بهمون میخندیدن و میگفتن: «ضایع شدی!» ما آگاه میشدیم اما خیال میکردیم ضایع شدیم! همین شد که یه عده از آگاه شدن نسبت به اشتباهاتشون میترسن و نفهمیدن رو ترجیح میدن!
در فرهنگ ما جا افتاده که زنان حتی به خاطر خوابیدن احساس گناه کنند. ما از خستگی فضیلت میسازیم و معتقدیم اگر شخصی برای زیاد خوابیدن وقت دارد یک جای کارش میلنگد.
آدم میاد برای برگردوندن یه بخش آسیب دیدهی روحش یه تغییر بزرگ تو زندگیش ایجاد میکنه، تا میخواد از ترمیم روحش احساس رضایت کنه میبینه به واسطهی همون تغییر، گلگیر عقب روحش قر شده، کلا کمک فنرای روحش روغن زده، بیمه بدنهی روحشم تموم شده🚶🏻♀️🚶🏻♀️
یهشب، با سختی دنده عقب گرفتم که ماشینو تو یه خیابون شلوغ پارک کنم، همچین که جای پارک خالی شد یهو یه ماشین از کنارم پیچید رفت توو جای پارکم. دستمو گذاشتم رو بوق، بیوقفه فشار دادم. به بابام گفتم بهش بگو جای پارک من بود. بابا با آرامش بهش گفت:«برادر ما اینجا بودیما.» آقاهه با آرامشتر گفت:«ببخشید بخدا متوجه نشدم.» و سوار شد و جای پارکو خالی کرد. و من هاج و واج مونده بودم که: «عه! بدون دعوا و داد و بیدادم میشه ...!» تا حالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم😂