در اردو های نظامی، معمولا شب ها بیشتر در اختیار خودمان بودیم و زمان به استراحت و شوخی و خنده میگذشت.
اما محسن مینشست وسط چادر و شروع میکرد به دعا خواندن؛ بقیه مجبور میکرد به این کار.
همیشه او را در یک گوشهای با قرآن جیبی میدیدی.
این جمله از زبانش نمیافتاد:
《خدا رو بِچَسب.》
در قسمت توپچی، یک کتاب خانه مناجات با خدا گذاشته بود، تا وارد تانک میشد اول، دعایی میخواند و بعد کارش را شروع میکرد.
- شهید محسن حججی🌱
#روایت
#شهیدانه
『@resane_hayaat』