View in Telegram
✍🏼 داستان زندگیم رو شروع میکنم تا بدست #دختر_یتیمم برسد....😔 ❤️ #نسیم_هدایت #قسمت_اول بسم الله الرحمن الرحیم 👌🏼تا عبرتی شود برای تمام خواهران_دینیم که‌ بیشتر از گذشته به الله_تعالی نزدیک شوند...... ✍🏼 دختری بودم 12 ساله که از اسلام_و_دین چیزی نمیدونستم میدیدم که بعضی وقتها مادرم اگر یادش می افتاد نمازی میخوند و پدرمم همینطور... هر چند خانواده ی ما از نظر اخلاقی بسیار پایبند حیا و شرم و حجاب بودیم.... اما این فقط به خاطر اصول_خانوادگی بود و بس... خانواده ی 7 نفره ای شامل مادر بزرگم ،پدرم ،مادرم ، و 2 فرزند پسر و 2 فرزند دختر بودیم... همه در سکوت زندگی ساده ای داشتیم ...تازه به سال اول راهنمایی وارد شدم، شاگرد زرنگی بودم و در درس خوندن به مشکل بر نمیخوردم هیچ وقت از کسی کمک نمیگرفتم ،در میانه سال تحصیلی بودکه متوجه بعضی رفتارهای_عجیب از طرف برادر بزرگم شدم.... اولین کسی که متوجه شد من بودم... دلیلش رو نمیدونستم... خیلی ساکت بود و زیاد تو فکر میرفت... بعدها شروع به نماز_خوندن کرد همه داشتیم شاخ در می آوردیم آخه برادرم چه به نماز_خوندن...! بعد از مدتی بازم این رفتارها ادامه داشت...خیلی عجیب بود... برادرم 5 سال از من بزرگتر بود اما خیلی رابطمون خوب بود.‌.. یه شب خیلی دیر اومد خونه دیگه همه از دست کارهاش کلافه شده بودن ولی من یکی فقط میخواستم دلیلش رو بدونم..‌‌. همینکه همه خوابیدن رفتم بالای سرش و صداش زدم دیدم اونم نخوابیده ،ازش سوال کردم‌ چرا اینجوری رفتار میکنی؟ چت شده؟ همینکه اینو شنید زد_زیر_گریه..‌. بهم گفت تو اصلا میدونی من چند سال در تاریکی زندگی میکردم؟ 💔 بدون_الله_زندگی_میکردم... همینکه این جمله رو شنیدم تکون عجیبی خوردم...حالم بد شد، دنیا دور سرم گیج رفت...تازه فهمیدم چیکار کردم... چند وقت بدون یادی از الله_تعالی زندگی کردم... عجب نگون بختی بزرگی بود... منم گریه_کردم و با هم یک_صدا شدیم ... اون شب همین حرف بینمون رد و بدل شد...دیگه هیچ حرفی نداشتیم بگیم.‌‌.. منم مثل دادشم داغون شدم مثل اون هی میرفتم تو فکر... تا اینکه تصمیم گرفتم نماز_بخونم.‌‌.. 😔یا الله چقدر_سخت_بود با چه رویی رفتم روی جا نماز میدونستم خطا کارم و از_الله_فاصله_گرفته_ام میتونستم سنگینی الله اکبر رو احساس کنم ... 😭به خدایم گفتم یاالله با کوهی از غفلت اومدم پیشت خیلی_سنگینه نفسم بالا نمیاد خودت کمکم کن عجب نمازی خوندم کلا داغون شده بودم... شبش رفتم پیش داداشم و بهش گفتم که منم میخوام توبه کنم چیکار کنم؟ خیلی خوشحال شد و تا صبح نخوابید برام حرف زد و در آخر گفت حالا بگو ❤️أشْهَدُ أَنَّ لٰا إلٰه َإلٰا اللّٰه ❤️وأَشْهَدُ أَن مُحَمَّد رَسولَ اللّٰه ☝️🏼️منم گفتم و این کلمه خیلی بارهای_سنگین رو از روی دوشم برداشت...نمیدونم چرا اما احساس میکردم سبک شدم... آرامش داشتم... بعدها در احادیث خوندم که رسول_اللهﷺ میفرماید: هر کسی به الله تعالی ایمان بیاورد تمام گناهان قبلش بخشیده میشود حتی اگر به اندازه کوهی باشد.😌 😔خانوادم متوجه شدن که من ایمان_اوردم‌‌...پدرم خیلی با پسرای مسجد بد رفتاری میکرد چون در کل خیلی گمراه بود... ما جزء خانواده هایی بودیم که هر سال یک هفته مولودی میگرفتیم و تمام اقوام و همسایه و آشناهامون رو دعوت میکردیم... و بدعت های زیادی داشتیم... در حالی که به نماز و چیزهای مهمتر توجهی نداشتیم 😔پدرم بیشتر از همه ضد من شد طوری شد که حتی اجازه اظهار_نظر در مورد هیچ چیز نداشتم... 😔مادرم با هام بدرفتاری میکرد.. پدرم کلا آدم_حسابم_نمیکرد... و برادر بزرگم هم که اکثر اوقات تو مسجد بود ... به خاطر اینکه با خانواده دعوا نکنه همیشه دیر وقت میومد خونه تا همه بخوابن‌...اما من نمیتونستم برم بیرون و پای همه چیز وایسادم.... ✍🏼 #ادامه_دارد...ان شاءالله
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily