#برندگان_مسابقه دیار عشق🔸مسابقه فرهنگی
🎧🏅متن برتر
🏆 سرکار خانم مطهره حسن پورخورشید از لابلای تپه ها، آخرین پرتوهایش را جمع می کند، گنبد آسمان نیلی است دریغ از لکه ای ابر. پرچم های گلگونِ دوطرف مسیر در نسیم عصرگاهی می لرزند. سیم خاردار دوطرف مسیر پیاده روی نمی گذارد تا به آنسوی دشت سری بزنم؛ زیرا دامن دشت از بهمن ۶۵ تا امروز به مین آلوده است.
کفش های صورتی ام را درآورده ام، پاهایم لطافت دانه های شن را در آغوش می کشند و من گام به گام به میعادگاه نزدیکتر می شوم.
چادر مشکی ام خود را به دست نسیم سپرده و با هوهوی باد، عاشقانه به سمت کربلا کشیده می شود شاید او هم می داند که عراق در غرب فکه واقع شده .
آخرین پرتوهای خورشید بهمن ماه صورتم را می نوازند، درحالیکه قطرات بلورین اشک روی گونه ام می غلتند.
انگار دخترکی کوچکم که در رویا پا به سرزمین خیال نهاده و باهر قدم بیش از پیش از خویشتن خویش غافل می شود و نیرویی خارق العاده او را به سمت نور می کشاند.
نمی توانم اضطراب، دلهره یا دغدغه هایم را به خاطر بیاورم، فقط می توانم تبسم کنم درحالیکه دل و جانم با اشک دیده شستشو داده می شود. خود را به پاهایم می سپارم، بله، پاهایم! مگر نه اینکه آنها در حال لمس شن های مقدس این سرزمین هستند، پس این شن ها آنان را به سمت روشنایی راهنمایی می کنند.
رسیدیم، اینجا فکه است. مقتل ۱۲۰ شوریده دانا. تا چشم کار می کند شن و ماسه است. راوی می آید تا روایت کند غافل از اینکه خاک اینجا تمام ماجرا را مو به مو برایت تفسیر می نماید. آری قرائت خاک! کافی است روی زمین بنشینی و با انگشتان ظریفت خاک را زیر و رو کنی، خواهی دید قلبت خود به خود زیارت عاشورا می خواند. خورشیدی سوزان، لب هایی تشنه، مناجات های شبانه.
امروز هژدهم بهمن ماه ۱۴۰۲ است، اما در هفدهم بهمن ماه ۱۳۶۵ این خاک شاهد والفجر مقدماتی بوده. لحظه ای گوشَت را به زمین بچسبان شاید صدای پای بچه ها را بشنوی. عمیق تر نفس بکش بوی عطر شهید حسن باقری و شهید مجید بقایی همه جا پیچیده.اما قصه به اینجا ختم نمی شود، می دانستی به عملیات والفجر مقدماتی، "عملیات موانع" می گویند؟ چیزی از کانال هایی با عرض سه تا نه متر و عمق دو تا سه متر شنیده ای؟ همان کانال هایی که پر از سیم خاردار، مین و مواد آتش زا بودند. چیزی از گردان حنظله یا کانال کمیل می دانی؟ از آن ۳۰۰ نفری که در کانال محاصره شدند و با آتش مستقیم دشمن یا از تشنگی به شهادت رسیدند. شنیده ام اذن دخول سرزمین فکه همین تشنگی است.
هنوز هم خورشید آخرین پرتوهایش را جمع می کند ،پرچم های گلگون هنوز هم در نسیم لرزانند،اما قلبهای ما آرام تر از قبل می تپند.
می دانم که هیچ واژه ای نمی تواند حال و هوای اینجا را به تصویر بکشاند.
فقط می توانم بگویم اینجا فکه است!
در یادداشتهای باقیمانده از یکی از شهیدان گردان حنظله آمده است: امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیرهبندی کردهایم. نان را جیرهبندی کردهایم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیدهاند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنهات پسر فاطمه سلام الله علیها.