خدای مهرب️ان

#رمان_آیت_الله_سید_علی_قاضی_ره
Channel
Logo of the Telegram channel خدای مهرب️ان
@rahe_asemanPromote
11.82K
subscribers
28.5K
photos
13.6K
videos
6.77K
links
دوست خوبم به خدا که وصل شوی؛ آرامش وجودت را فرا میگيرد‌‌، نه به راحتی می‌رنجی و نه به ‌آسانی می رنجانی.آرامش سهم دل‌هايی که سمت خداست لینک کانال در پیام رسان ایتا: eitaa.com/rahe_aseman ثبت شده فرهنگ وارشاداسلامی http://t.center/itdmcbot?start=rahe_aseman
‍ ‍ ♦️بخشی از عنوان ۴۱ کتاب/به مناسبت حلول ماه محرم الحرام♦️

دیوانه/۱۳۴۵ ه.ق

...و من در این شهر بین این دو کهکشان بی انتهای عشق، بین این دو حرم لاهوتی دیوانه وار روزگار می گذراندم و در جستجویِ مردمانی بودم که در پی حقیقت، ساقیِ جان های عطشناک را قسم می دادند تا وساطتی برایشان در برابر سلطان عشق کند.
و می دیدم مردمانی اندک که در پی این مقصد، گاه و بی گاه به کربلا می آمدند و در طلب به آتش کشیدن خویش ،کمر همّت برای سلّاخی های بی رحمانه ی عشق، محکم می کردند .
در این میانه، مردی بود که حیرت مرا بر می انگیخت.دیوانه ای که گویا هزاران سال پیش از جنون؛ارکان وجودش سراسر به شیدایی کشیده شده بود.مردی که می دیدم، شب های جمعه در مقابل حرم سالار شهیدان می ایستاد و همچون دیوانه گانِ کهنه کار مات و مبهوت تا صبح، غرق شهودی عظیم می شد.سیدی که نزدیک به شصت سال سن داشت، با عمامه ای سیاه رنگ و عصایی که در دستانش، موسیای کلیم را به یاد من می آورد.او را می دیدم که در جابجای حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام شب ها را بیتوته می کند. و چه خوش می درخشید در میان عاقلانی که خواهش هایشان در حوائج دنیوی یا حور و قصورِ اخرویشان خلاصه می شد.او نمی آمد که به خود چیزی اضافی کند، او می آمد که هر آنچه در وجودش اضافی است به دستان سلطان کربلا، از سریرت هستی اش ساقط نماید.نه یکسال و نه دو سال، نزدیک به سی سال بود که می آمد و می رفت.و ریشه های جنون در وجودش آرام آرام تنیده و تناور می شدند.از این جنس مردم کم پیدا می شد که در پی اسقاطِ اضافاتِ ادراکاتشان در رسیدن به توحید باشند...

ادامه دارد



برای روح آیت الله سید علی قاضی ره فاتحه ای قرائت بفرمایید.

#کهکشان_نیستی
#رمان_آیت_الله_سید_علی_قاضی_ره

المکتوبات فی النجف الاشرف

@rahe_aseman
‍ ‍ ♦️بخشی از عنوان ۴۱ کتاب/به مناسبت حلول ماه محرم الحرام♦️

دیوانه/۱۳۴۵ ه.ق

...و من در این شهر بین این دو کهکشان بی انتهای عشق، بین این دو حرم لاهوتی دیوانه وار روزگار می گذراندم و در جستجویِ مردمانی بودم که در پی حقیقت، ساقیِ جان های عطشناک را قسم می دادند تا وساطتی برایشان در برابر سلطان عشق کند.
و می دیدم مردمانی اندک که در پی این مقصد، گاه و بی گاه به کربلا می آمدند و در طلب به آتش کشیدن خویش ،کمر همّت برای سلّاخی های بی رحمانه ی عشق، محکم می کردند .
در این میانه، مردی بود که حیرت مرا بر می انگیخت.دیوانه ای که گویا هزاران سال پیش از جنون؛ارکان وجودش سراسر به شیدایی کشیده شده بود.مردی که می دیدم، شب های جمعه در مقابل حرم سالار شهیدان می ایستاد و همچون دیوانه گانِ کهنه کار مات و مبهوت تا صبح، غرق شهودی عظیم می شد.سیدی که نزدیک به شصت سال سن داشت، با عمامه ای سیاه رنگ و عصایی که در دستانش، موسیای کلیم را به یاد من می آورد.او را می دیدم که در جابجای حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام شب ها را بیتوته می کند. و چه خوش می درخشید در میان عاقلانی که خواهش هایشان در حوائج دنیوی یا حور و قصورِ اخرویشان خلاصه می شد.او نمی آمد که به خود چیزی اضافی کند، او می آمد که هر آنچه در وجودش اضافی است به دستان سلطان کربلا، از سریرت هستی اش ساقط نماید.نه یکسال و نه دو سال، نزدیک به سی سال بود که می آمد و می رفت.و ریشه های جنون در وجودش آرام آرام تنیده و تناور می شدند.از این جنس مردم کم پیدا می شد که در پی اسقاطِ اضافاتِ ادراکاتشان در رسیدن به توحید باشند...

ادامه دارد



برای روح آیت الله سید علی قاضی ره فاتحه ای قرائت بفرمایید.

#کهکشان_نیستی
#رمان_آیت_الله_سید_علی_قاضی_ره

المکتوبات فی النجف الاشرف

@rahe_aseman
‍ ‍ ♦️بخشی از عنوان ۴۱ کتاب/به مناسبت حلول ماه محرم الحرام♦️

دیوانه/۱۳۴۵ ه.ق

...و من در این شهر بین این دو کهکشان بی انتهای عشق، بین این دو حرم لاهوتی دیوانه وار روزگار می گذراندم و در جستجویِ مردمانی بودم که در پی حقیقت، ساقیِ جان های عطشناک را قسم می دادند تا وساطتی برایشان در برابر سلطان عشق کند.
و می دیدم مردمانی اندک که در پی این مقصد، گاه و بی گاه به کربلا می آمدند و در طلب به آتش کشیدن خویش ،کمر همّت برای سلّاخی های بی رحمانه ی عشق، محکم می کردند .
در این میانه، مردی بود که حیرت مرا بر می انگیخت.دیوانه ای که گویا هزاران سال پیش از جنون؛ارکان وجودش سراسر به شیدایی کشیده شده بود.مردی که می دیدم، شب های جمعه در مقابل حرم سالار شهیدان می ایستاد و همچون دیوانه گانِ کهنه کار مات و مبهوت تا صبح، غرق شهودی عظیم می شد.سیدی که نزدیک به شصت سال سن داشت، با عمامه ای سیاه رنگ و عصایی که در دستانش، موسیای کلیم را به یاد من می آورد.او را می دیدم که در جابجای حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام شب ها را بیتوته می کند. و چه خوش می درخشید در میان عاقلانی که خواهش هایشان در حوائج دنیوی یا حور و قصورِ اخرویشان خلاصه می شد.او نمی آمد که به خود چیزی اضافی کند، او می آمد که هر آنچه در وجودش اضافی است به دستان سلطان کربلا، از سریرت هستی اش ساقط نماید.نه یکسال و نه دو سال، نزدیک به سی سال بود که می آمد و می رفت.و ریشه های جنون در وجودش آرام آرام تنیده و تناور می شدند.از این جنس مردم کم پیدا می شد که در پی اسقاطِ اضافاتِ ادراکاتشان در رسیدن به توحید باشند...

ادامه دارد



برای روح آیت الله سید علی قاضی ره فاتحه ای قرائت بفرمایید.

#کهکشان_نیستی
#رمان_آیت_الله_سید_علی_قاضی_ره

المکتوبات فی النجف الاشرف

@rahe_aseman
‍ ‍ ♦️بخشی از عنوان ۴۱ کتاب/به مناسبت حلول ماه محرم الحرام♦️

دیوانه/۱۳۴۵ ه.ق

...و من در این شهر بین این دو کهکشان بی انتهای عشق، بین این دو حرم لاهوتی دیوانه وار روزگار می گذراندم و در جستجویِ مردمانی بودم که در پی حقیقت، ساقیِ جان های عطشناک را قسم می دادند تا وساطتی برایشان در برابر سلطان عشق کند.
و می دیدم مردمانی اندک که در پی این مقصد، گاه و بی گاه به کربلا می آمدند و در طلب به آتش کشیدن خویش ،کمر همّت برای سلّاخی های بی رحمانه ی عشق، محکم می کردند .
در این میانه، مردی بود که حیرت مرا بر می انگیخت.دیوانه ای که گویا هزاران سال پیش از جنون؛ارکان وجودش سراسر به شیدایی کشیده شده بود.مردی که می دیدم، شب های جمعه در مقابل حرم سالار شهیدان می ایستاد و همچون دیوانه گانِ کهنه کار مات و مبهوت تا صبح، غرق شهودی عظیم می شد.سیدی که نزدیک به شصت سال سن داشت، با عمامه ای سیاه رنگ و عصایی که در دستانش، موسیای کلیم را به یاد من می آورد.او را می دیدم که در جابجای حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام شب ها را بیتوته می کند. و چه خوش می درخشید در میان عاقلانی که خواهش هایشان در حوائج دنیوی یا حور و قصورِ اخرویشان خلاصه می شد.او نمی آمد که به خود چیزی اضافی کند، او می آمد که هر آنچه در وجودش اضافی است به دستان سلطان کربلا، از سریرت هستی اش ساقط نماید.نه یکسال و نه دو سال، نزدیک به سی سال بود که می آمد و می رفت.و ریشه های جنون در وجودش آرام آرام تنیده و تناور می شدند.از این جنس مردم کم پیدا می شد که در پی اسقاطِ اضافاتِ ادراکاتشان در رسیدن به توحید باشند...

ادامه دارد



برای روح آیت الله سید علی قاضی ره فاتحه ای قرائت بفرمایید.

#کهکشان_نیستی
#رمان_آیت_الله_سید_علی_قاضی_ره

المکتوبات فی النجف الاشرف

@rahe_aseman
‍ ‍ ♦️بخشی از عنوان ۴۱ کتاب/به مناسبت حلول ماه محرم الحرام♦️

دیوانه/۱۳۴۵ ه.ق

...و من در این شهر بین این دو کهکشان بی انتهای عشق، بین این دو حرم لاهوتی دیوانه وار روزگار می گذراندم و در جستجویِ مردمانی بودم که در پی حقیقت، ساقیِ جان های عطشناک را قسم می دادند تا وساطتی برایشان در برابر سلطان عشق کند.
و می دیدم مردمانی اندک که در پی این مقصد، گاه و بی گاه به کربلا می آمدند و در طلب به آتش کشیدن خویش ،کمر همّت برای سلّاخی های بی رحمانه ی عشق، محکم می کردند .
در این میانه، مردی بود که حیرت مرا بر می انگیخت.دیوانه ای که گویا هزاران سال پیش از جنون؛ارکان وجودش سراسر به شیدایی کشیده شده بود.مردی که می دیدم، شب های جمعه در مقابل حرم سالار شهیدان می ایستاد و همچون دیوانه گانِ کهنه کار مات و مبهوت تا صبح، غرق شهودی عظیم می شد.سیدی که نزدیک به شصت سال سن داشت، با عمامه ای سیاه رنگ و عصایی که در دستانش، موسیای کلیم را به یاد من می آورد.او را می دیدم که در جابجای حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام شب ها را بیتوته می کند. و چه خوش می درخشید در میان عاقلانی که خواهش هایشان در حوائج دنیوی یا حور و قصورِ اخرویشان خلاصه می شد.او نمی آمد که به خود چیزی اضافی کند، او می آمد که هر آنچه در وجودش اضافی است به دستان سلطان کربلا، از سریرت هستی اش ساقط نماید.نه یکسال و نه دو سال، نزدیک به سی سال بود که می آمد و می رفت.و ریشه های جنون در وجودش آرام آرام تنیده و تناور می شدند.از این جنس مردم کم پیدا می شد که در پی اسقاطِ اضافاتِ ادراکاتشان در رسیدن به توحید باشند...

ادامه دارد



برای روح آیت الله سید علی قاضی ره فاتحه ای قرائت بفرمایید.

#کهکشان_نیستی
#رمان_آیت_الله_سید_علی_قاضی_ره

المکتوبات فی النجف الاشرف

@rahe_aseman