خدای مهرب️ان

#حکایت
Channel
Logo of the Telegram channel خدای مهرب️ان
@rahe_asemanPromote
11.82K
subscribers
28.5K
photos
13.6K
videos
6.77K
links
دوست خوبم به خدا که وصل شوی؛ آرامش وجودت را فرا میگيرد‌‌، نه به راحتی می‌رنجی و نه به ‌آسانی می رنجانی.آرامش سهم دل‌هايی که سمت خداست لینک کانال در پیام رسان ایتا: eitaa.com/rahe_aseman ثبت شده فرهنگ وارشاداسلامی http://t.center/itdmcbot?start=rahe_aseman
🌿🌾🌿




#حکایت_آموزنده

از بزرگى پرسیدند:
برکت در مال یعنی چه ؟
در پاسخ، مثالی زد و فرمود:
گوسفند در سال یکبار زایمان می کند و هر بار هم یک بره به دنیا می آورد .
سگ در سال دو بار زایمان میکند و هر بار هم حداقل 6-7 بچه.
به طور طبیعی شما باید گله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است.
ولی در واقع برعکس است.
گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ در کنار آنها ...
چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت .
مال حرام اینگونه است .
فزونی دارد ولی برکت ندارد.
روی مفهوم" برکت در روزی" فکر کنیم.



@rahe_aseman
🌾🌿🌾
🌿🌾🌿

📌 #حکایت_خوبان

💠 احوالات محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم علامه محمدتقی مجلسی ( معروف به مجلسی اول ) رضوان الله علیه

📚 علامہ سید محمد حسین حسینے طهـرانے قدس اللہ سرہ آورده اند:

✍🏻. جداعلای مادر پدری ما ، محدث عظیم و سالک وارسته و اخلاقی کبیر مرحوم مجلسی اول رضوان الله علیه [ بوده اند ] . «رساله تشويق السّالكين» ایشان را ديده‏ ام كه درباره لزوم تصوّف و سلوك نوشته است و إثبات نموده است كه حقيقت تصوّف و تشيّع يك چيز است و ميفرمايد: صوفى به معنى زاهد از دنيا و راغب به آخرت و ملتزم به تطهير باطن است؛ و علماى أعلام إسلام همگى صوفى بوده‏ اند. و از جمله أفرادى را كه نام مى‏ برد: خواجه نصير الدّين طوسى، ورّام كندى، سيّد رضىّ الدّين علىّ بن طاووس، سيّد محمود آملى صاحب كتاب «نفآئس الفنون» و سيّد حيدر آملى صاحب تفسير «بحر الابحار» و ابن فهد حلّى و شيخ ابن أبى جمهور أحسائى و شيخ شهيد مكّى و شيخ بهاءالدّين عاملى است. | ۱ |

❖. مرحوم مجلسى مى‏ فرمايد كه: در أوائل سنّ خود مايل بودم كه نماز شب بخوانم، لكن قضاء بر ذمّه من بود، به واسطه آن احتياط مى‏ كردم. خدمت شيخ بهائى رَحَمَهُ‏ اللَّهُ عرض نمودم، فرمودند: وقت سحر نماز قضاء بخوان سيزده ركعت. لكن در نفسم چيزى بود كه نافله خصوصيّت دارد. فريضه چيز ديگرى است.

❖. شبى از شب ها بالاى سطح خانه خود بين نوم و يقظه بودم، حضرت قبلة الْبَرِيَّة امام المسلمين حجّة الله على العالمين عجّل اللهُ فَرَجَه و سَهَّلَ مَخْرَجَه را ديدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب مسجد جامع. با كمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار عاليمقدار عليه الصّلاة و السّلام رسيدم، و از مسائلى سؤال نمودم كه از جمله آن مسائل خواندن نماز شب بود كه سؤال نمودم فرمودند: بخوان!

❖. بعد عرض نمودم: يا بن رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَليْهِ و آله هميشه دستم به شما نمى‏ رسد! كتابى به من بدهيد كه بر آن عمل نمايم! فرمودند: برو از آقا محمّد تَاجَا كتاب بگير! گويا من مى‏ شناختم او را. رفتم و كتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن آن بودم و مى‏ گريستم. يك دفعه از خواب بيدار شدم، ديدم در بالاى سطح خانه خود هستم. كمال حُزن و غُصّه بر من روى داد. در ذهنم گذشت كه: محمّد تَاجَا همان شيخ بهائى است. و تاج هم از بابت رياست شريعت است. چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ايشان رفتم. ديدم شيخ در مَدْرَس خود با سيّد ذو الفقار علىّ جُرْفَادِقانى (گلپايگانى) مشغول به مقابله صحيفه است. بعد از فراغ از مقابله، كيفيّت حال را عرض نمودم. فرمودند: انشاء الله به آن مطلبى كه قصد داريد خواهيد رسيد. آنگه محلّى كه حضرت عليه الصّلوة و السّلام را در آنجا ديدم بود، از باب شوق خود را بدانجا رسانيدم؛ در آنجا ملاقات نمودم آقا حسن تَاجَا را كه مى‏ شناختم. مرا كه ديد گفت: مُلَّا محمّد تقى! من از دست طلبه‏ ها در تنگ هستم. كتاب از من مى‏ گيرند پس نمى‏ دهند. بيا برويم در خانه بعضى از كتب كه موقوفه مرحوم آقا قدير هست، به تو بدهم!

❖. مرا برد. در آنجا بر دَر اطاق، در را باز نمود، گفت: هر كتابى كه مى‏ خواهى بردار! دست زدم و كتابى برداشتم. نظر نمودم ديدم كتابى است كه حضرت حجّة الله روحى فداه ديشب به من مرحمت فرموده بودند. ديدم كه صحيفه سجاديه است مشغول شدم به گريه و برخاستم. گفت: ديگر بردار! گفتم: همين كتاب كفايت مى‏ كند. پس شروع نمودم در تصحيح و مقابله و تعليم مردم. و چنان شد كه از بركت كتاب مذكور، غالب اهل اصفهان مستجاب الدَّعوة شدند. | ۲ |

🗃 منابع:
۱. ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج۳، ص۶۰
۲. امام شناسی، ج۱۵، ص۴۹


@rahe_aseman
🌿🌾🌿
🌿🌾🌿

📌 #حکایت_خوبان

💠 احوالات محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم علامه محمدتقی مجلسی ( معروف به مجلسی اول ) رضوان الله علیه

📚 علامہ سید محمد حسین حسینے طهـرانے قدس اللہ سرہ آورده اند:

✍🏻. جداعلای مادر پدری ما ، محدث عظیم و سالک وارسته و اخلاقی کبیر مرحوم مجلسی اول رضوان الله علیه [ بوده اند ] . «رساله تشويق السّالكين» ایشان را ديده‏ ام كه درباره لزوم تصوّف و سلوك نوشته است و إثبات نموده است كه حقيقت تصوّف و تشيّع يك چيز است و ميفرمايد: صوفى به معنى زاهد از دنيا و راغب به آخرت و ملتزم به تطهير باطن است؛ و علماى أعلام إسلام همگى صوفى بوده‏ اند. و از جمله أفرادى را كه نام مى‏ برد: خواجه نصير الدّين طوسى، ورّام كندى، سيّد رضىّ الدّين علىّ بن طاووس، سيّد محمود آملى صاحب كتاب «نفآئس الفنون» و سيّد حيدر آملى صاحب تفسير «بحر الابحار» و ابن فهد حلّى و شيخ ابن أبى جمهور أحسائى و شيخ شهيد مكّى و شيخ بهاءالدّين عاملى است. | ۱ |

❖. مرحوم مجلسى مى‏ فرمايد كه: در أوائل سنّ خود مايل بودم كه نماز شب بخوانم، لكن قضاء بر ذمّه من بود، به واسطه آن احتياط مى‏ كردم. خدمت شيخ بهائى رَحَمَهُ‏ اللَّهُ عرض نمودم، فرمودند: وقت سحر نماز قضاء بخوان سيزده ركعت. لكن در نفسم چيزى بود كه نافله خصوصيّت دارد. فريضه چيز ديگرى است.

❖. شبى از شب ها بالاى سطح خانه خود بين نوم و يقظه بودم، حضرت قبلة الْبَرِيَّة امام المسلمين حجّة الله على العالمين عجّل اللهُ فَرَجَه و سَهَّلَ مَخْرَجَه را ديدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب مسجد جامع. با كمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار عاليمقدار عليه الصّلاة و السّلام رسيدم، و از مسائلى سؤال نمودم كه از جمله آن مسائل خواندن نماز شب بود كه سؤال نمودم فرمودند: بخوان!

❖. بعد عرض نمودم: يا بن رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَليْهِ و آله هميشه دستم به شما نمى‏ رسد! كتابى به من بدهيد كه بر آن عمل نمايم! فرمودند: برو از آقا محمّد تَاجَا كتاب بگير! گويا من مى‏ شناختم او را. رفتم و كتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن آن بودم و مى‏ گريستم. يك دفعه از خواب بيدار شدم، ديدم در بالاى سطح خانه خود هستم. كمال حُزن و غُصّه بر من روى داد. در ذهنم گذشت كه: محمّد تَاجَا همان شيخ بهائى است. و تاج هم از بابت رياست شريعت است. چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ايشان رفتم. ديدم شيخ در مَدْرَس خود با سيّد ذو الفقار علىّ جُرْفَادِقانى (گلپايگانى) مشغول به مقابله صحيفه است. بعد از فراغ از مقابله، كيفيّت حال را عرض نمودم. فرمودند: انشاء الله به آن مطلبى كه قصد داريد خواهيد رسيد. آنگه محلّى كه حضرت عليه الصّلوة و السّلام را در آنجا ديدم بود، از باب شوق خود را بدانجا رسانيدم؛ در آنجا ملاقات نمودم آقا حسن تَاجَا را كه مى‏ شناختم. مرا كه ديد گفت: مُلَّا محمّد تقى! من از دست طلبه‏ ها در تنگ هستم. كتاب از من مى‏ گيرند پس نمى‏ دهند. بيا برويم در خانه بعضى از كتب كه موقوفه مرحوم آقا قدير هست، به تو بدهم!

❖. مرا برد. در آنجا بر دَر اطاق، در را باز نمود، گفت: هر كتابى كه مى‏ خواهى بردار! دست زدم و كتابى برداشتم. نظر نمودم ديدم كتابى است كه حضرت حجّة الله روحى فداه ديشب به من مرحمت فرموده بودند. ديدم كه صحيفه سجاديه است مشغول شدم به گريه و برخاستم. گفت: ديگر بردار! گفتم: همين كتاب كفايت مى‏ كند. پس شروع نمودم در تصحيح و مقابله و تعليم مردم. و چنان شد كه از بركت كتاب مذكور، غالب اهل اصفهان مستجاب الدَّعوة شدند. | ۲ |

🗃 منابع:
۱. ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج۳، ص۶۰
۲. امام شناسی، ج۱۵، ص۴۹


@rahe_aseman
🌿🌾🌿
🌿🌾🌿

#حکایت

🌼نپرداختن بدهی دیگران

حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.

شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.

💥گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!

📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی جلد 13 اثر استاد حسین انصاریان


@rahe_aseman
🌿🌾🌿
🌿🌾🌿



#حکایت

💠 حكايت مسلمان شدن مرتاض کافر به دست امام کاظم(ع)

كسى به مدينه آمد و به مردم مدينه گفت: من مى‌ توانم خبرهايى از زندگى شما بدهم. كسانى كه با او در ارتباط بودند، از او خبر مى‌ خواستند و او خبر مى ‌داد و درست مى ‌گفت. اين موضوع را به خدمت مبارك موسى بن جعفر عليهما السلام اطلاع دادند كه: شخص بى‌ دين و غير مسلمانى به مدينه آمده و از امور ما خبر مى‌ دهد.
حضرت با او ملاقات كردند و در حضور مردم فرمودند: چه كار كرده ‌ا‌ى كه به اين حال رسيده ‌اى كه به پنهان راه پيدا كرده‌ اى؟

به حضرت عرض كرد: خيلى چيزها را مى ‌خواستم، با خواسته‌ هايم مخالفت كردم و در مقابل خواسته‌ هاى خودم، صبر كردم و آن خواسته ‌ها را دنبال نكردم، اگر چه تلخ و سخت بود. حضرت فرمودند: درست است كه چنين دانشى در محدوده رياضت ‌هاى نفسى و مخالفت با خواهش ‌ها نصيب تو شده است. اين مسأله درستى است؛ چون خداى مهربان در اين عالم نيز اجر خوبى احدى را ضايع نمى‌ كند، و لو با خدا نبوده، مخالف خدا باشند و خدا را قبول نداشته باشند.

موسى بن جعفر عليهماالسلام به آن شخص پيشگو فرمود: در مقابل رياضت ‌ها و صبرى كه كردى، حق است كه چنين پاداشى را به تو بدهند. آيا علاقه دارى مسلمان شوى؟ گفت: نه، هيچ علاقه‌ اى به مسلمان شدن ندارم، فرمود: با خواهش نفس مخالفت كن و مسلمان شو، تو كه تمرين مخالفت با هواى نفس دارى، باطن تو مى‌ گويد مسلمان نشو، با اين باطن جهاد كن و مسلمان شو.

گفت: چشم. به دست موسى بن جعفر عليهماالسلام مسلمان شد. چند روزى كه آداب اسلام را ياد گرفت، كسى آمد به او گفت: يكى از آن خبرها را از زندگى من به من بده. هر چه فكر كرد، ديد هيچ خبرى نزد او نيست. به درب خانه موسى بن جعفر عليهماالسلام آمد و در زد، گفت: يابن رسول الله! آن زمانى كه بى ‌دين بودم، مى ‌توانستم خبر از آينده بدهم، اما اكنون كه ديندار شده‌ ام، خبرى نمى‌ توانم بدهم، پس مزد اين ديندارى ما چه شد؟ حضرت فرمود: دنيا گنجايش مزد مسلمان شدن تو را ندارد، پاداشى كه مى ‌خواهند به تو بدهند، در اين دنيا نمى ‌توان به تو داد. گفت: صبر مى ‌كنم تا در قيامت، پاداش مسلمان شدنم را از پروردگار عالم بگيرم.

📚برگرفته از کتاب صبر از ديدگاه اسلام نوشته استاد حسین انصاریان


@rahe_aseman
🌿🌾🌿
🌿🌾🌿




✍️ #داستان_های_آموزنده

🕯#حکایت_بهلول

بهلول بعد از طی یک راه طولانی به حوالی روستایی رسید و زیر درختی مشغول به استراحت شد .او پاهای خود را دراز کرد و دستانش را زیر سرش قرار داد. پیرمردی با مشاهده او به طرفش رفت و با ناراحتی فریاد کشید: تو دیگر چه کافری هستی؟
بهلول که آرامش خود را از دست داده بود جواب داد: چرا به من ناسزا می گویی؟ به چه دلیل گمان می کنی که من کافر و گستاخ هستم؟
پیرمرد جواب داد: تو با گستاخی دراز کشیده ای در صورتی که پاهایت به طرف مکه قرار دارند و به همین دلیل به خداوند توهین کرده ای!
بهلول دوباره دراز کشید و در حالی که چشم های خود را می بست گفت: اگر می توانی مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آن جا نباشد!



و مشرق و مغرب از آن خداست، پس به هر سو رو کنید، همان جا وجه خداست. ﴿بقرة115﴾




@rahe_aseman
🌿🌾🌿
🌿🌾🌿



📚 #حکایت
👈 پارسای با عزت

شنيدم پارسای فقيری از شدت فقر، در رنج دشوار بود، و پی در پی لباسش را پاره پاره می دوخت، و برای آرامش دل می گفت:

به نان قناعت کنيم و جامه دلق
که بار محنت خود به، که بار منت خلق

شخصی به او گفت: چرا در اينجا نشسته ای، مگر نمی دانی که در شهر رادمرد بزرگوار و بخشنده ای هست که همت برای خدمت به آزادگان بسته، و جويای خشنودی دردمندان است. برخيز و نزد او برو و ماجرای وضع خود را برای او بيان کن، که اگر او از وضع تو آگاه شود، با کمال احترام و رعايت عزت تو، به تو نان و لباس نو خواهد داد و تو را خرسند خواهد کرد.

پارسا گفت: خاموش باش! که در پَستی، مُردن به، که حاجت نزد کسی بُردن. (پاره بر پاره دوختن و پیوسته در گوشه صبر و تحمّل ماندن، بهتر از آن است که به خاطر خواستن لباس، برای بزرگان نامه نوشتن. به‌راستی‌که بهشت رفتن به شفاعت همسایه، با شکنجه آتش دوزخ یکسان است.)

📗 #حکایتهای_گلستان_سعدی
محمد محمدی اشتهاردی


@rahe_aseman

🌿🌾🌿
🌿🌾🌿

📌 #حکایت_خوبان

💠 احوالات محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم علامه محمدتقی مجلسی ( معروف به مجلسی اول ) رضوان الله علیه

📚 علامہ سید محمد حسین حسینے طهـرانے قدس اللہ سرہ آورده اند:

✍🏻. جداعلای مادر پدری ما ، محدث عظیم و سالک وارسته و اخلاقی کبیر مرحوم مجلسی اول رضوان الله علیه [ بوده اند ] . «رساله تشويق السّالكين» ایشان را ديده‏ ام كه درباره لزوم تصوّف و سلوك نوشته است و إثبات نموده است كه حقيقت تصوّف و تشيّع يك چيز است و ميفرمايد: صوفى به معنى زاهد از دنيا و راغب به آخرت و ملتزم به تطهير باطن است؛ و علماى أعلام إسلام همگى صوفى بوده‏ اند. و از جمله أفرادى را كه نام مى‏ برد: خواجه نصير الدّين طوسى، ورّام كندى، سيّد رضىّ الدّين علىّ بن طاووس، سيّد محمود آملى صاحب كتاب «نفآئس الفنون» و سيّد حيدر آملى صاحب تفسير «بحر الابحار» و ابن فهد حلّى و شيخ ابن أبى جمهور أحسائى و شيخ شهيد مكّى و شيخ بهاءالدّين عاملى است. | ۱ |

❖. مرحوم مجلسى مى‏ فرمايد كه: در أوائل سنّ خود مايل بودم كه نماز شب بخوانم، لكن قضاء بر ذمّه من بود، به واسطه آن احتياط مى‏ كردم. خدمت شيخ بهائى رَحَمَهُ‏ اللَّهُ عرض نمودم، فرمودند: وقت سحر نماز قضاء بخوان سيزده ركعت. لكن در نفسم چيزى بود كه نافله خصوصيّت دارد. فريضه چيز ديگرى است.

❖. شبى از شب ها بالاى سطح خانه خود بين نوم و يقظه بودم، حضرت قبلة الْبَرِيَّة امام المسلمين حجّة الله على العالمين عجّل اللهُ فَرَجَه و سَهَّلَ مَخْرَجَه را ديدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب مسجد جامع. با كمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار عاليمقدار عليه الصّلاة و السّلام رسيدم، و از مسائلى سؤال نمودم كه از جمله آن مسائل خواندن نماز شب بود كه سؤال نمودم فرمودند: بخوان!

❖. بعد عرض نمودم: يا بن رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَليْهِ و آله هميشه دستم به شما نمى‏ رسد! كتابى به من بدهيد كه بر آن عمل نمايم! فرمودند: برو از آقا محمّد تَاجَا كتاب بگير! گويا من مى‏ شناختم او را. رفتم و كتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن آن بودم و مى‏ گريستم. يك دفعه از خواب بيدار شدم، ديدم در بالاى سطح خانه خود هستم. كمال حُزن و غُصّه بر من روى داد. در ذهنم گذشت كه: محمّد تَاجَا همان شيخ بهائى است. و تاج هم از بابت رياست شريعت است. چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ايشان رفتم. ديدم شيخ در مَدْرَس خود با سيّد ذو الفقار علىّ جُرْفَادِقانى (گلپايگانى) مشغول به مقابله صحيفه است. بعد از فراغ از مقابله، كيفيّت حال را عرض نمودم. فرمودند: انشاء الله به آن مطلبى كه قصد داريد خواهيد رسيد. آنگه محلّى كه حضرت عليه الصّلوة و السّلام را در آنجا ديدم بود، از باب شوق خود را بدانجا رسانيدم؛ در آنجا ملاقات نمودم آقا حسن تَاجَا را كه مى‏ شناختم. مرا كه ديد گفت: مُلَّا محمّد تقى! من از دست طلبه‏ ها در تنگ هستم. كتاب از من مى‏ گيرند پس نمى‏ دهند. بيا برويم در خانه بعضى از كتب كه موقوفه مرحوم آقا قدير هست، به تو بدهم!

❖. مرا برد. در آنجا بر دَر اطاق، در را باز نمود، گفت: هر كتابى كه مى‏ خواهى بردار! دست زدم و كتابى برداشتم. نظر نمودم ديدم كتابى است كه حضرت حجّة الله روحى فداه ديشب به من مرحمت فرموده بودند. ديدم كه صحيفه سجاديه است مشغول شدم به گريه و برخاستم. گفت: ديگر بردار! گفتم: همين كتاب كفايت مى‏ كند. پس شروع نمودم در تصحيح و مقابله و تعليم مردم. و چنان شد كه از بركت كتاب مذكور، غالب اهل اصفهان مستجاب الدَّعوة شدند. | ۲ |

🗃 منابع:
۱. ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج۳، ص۶۰
۲. امام شناسی، ج۱۵، ص۴۹


@rahe_aseman
🌿🌾🌿
@seratemahdi
کانال صراط مهدی
📖 #کوتاه_و_شنیدنی

🎵 فایل صوتی

📋 موضوع: #حکایت_بغدادی_و_امام_زمان

💠 #اسـتـاد_دانـشـمند

📦 حجم: ۱.۵ مگابایت

زمان: ۸ دقیقه و ۹ ثانیه

@rahe_aseman
🌿🌾🌿


#حکایت

🔸گویند: صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت.
🔸 نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید.
پذیرفت.
نماز جماعت تمام شد.
چشم ها همه به سوی او بود.

🔸مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.

🔸آن گاه خطاب به جماعت گفت: مردم! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
کسی برنخاست.

🔸گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!
باز کسی برنخاست.

🔹گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید

📕 تذكرة الاولياء، عطار نیشابوری


@rahe_aseman
🌿🌾🌿
🌿🌾🌿

#حکایت

💠جنازه‌ای که کسی بالای سرش حاضر نشد؟!

شيخ بهائى مى گويد : از مردى مورد اطمينان شنيدم ، گنهكارى از دنيا رفت ; همسرش براى انجام مراسم تغسيل و تكفين و تدفين از مردم درخواست كمك كرد ، ولى شدت نفرت مردم نسبت به آن گنهكار به اندازه اى بود كه كسى براى انجام مراسم حاضر نشد ، به ناچار كسى را اجير كرد كه جنازه را به مصلاى شهر ببرد ، شايد اهل ايمان به انجام مراسم اقدام كنند ، ولى يك نفر براى حضور در مراسم حاضر نشد !

پس جنازه را به وسيله اجير به صحرا برد تا آن را بى غسل و كفن و نماز دفن كند .نزديك آن صحرا كوهى بود كه در آن كوه زاهدى مى زيست كه همه عمر به عبادت گذرانده بود و ميان مردمى كه در آن نزديكى مى زيستند مشهور به زهد و تقوا بود . همين كه جنازه را ديد از صومعه خود به سوى جنازه رفت تا در مراسم او شركت كند ، اهل آن اطراف وقتى اين مطلب را شنيدند به سرعت خود را به آنجا رساندند تا همراه عابد در مراسم مربوط به ميت حاضر شوند.

مردم سبب شركت كردن عابد را در مراسم آن گنهكار از شخص عابد پرسيدند ، گفت : در عالم رؤيا به من گفتند فردا از محل عبادت خود به فلان موضع از صحرا برو ، در آنجا جنازه اى است كه جز يك زن كسى همراه او نيست ، پس بر او نماز گذار كه او مورد آمرزش و عفو قرار گرفته است .مردم از اين واقعه تعجب كردند و در دريايى از حيرت فرو رفتند . عابد همسر ميّت را خواست و از احوالات ميت پرسيد ، همسر ميت گفت : بيشتر روزها دچار يكى از گناهان بود .

💥عابد گفت: آيا عمل خيرى از او سراغ دارى؟ گفت: آرى سه عمل خير از او مى ديدم:

1️⃣ هر روز پس از ارتكاب گناه، جامه هايش را عوض مى كرد و وضو مى گرفت و خاشعانه به نماز مى ايستاد.
2️⃣ هيچ گاه خانه اش از يتيم خالى نبود و بيش از مقدارى كه به فرزندان خود احسان مى كرد به يتيم احسان مى نمود .
3️⃣ هر ساعت از شب بيدار مى شد مى گريست و مى گفت: پروردگارا! كدام زاويه از زواياى دوزخ را با اين گنهكار پُر خواهى كرد؟!

📚برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز، نوشته استاد حسین انصاریان

@rahe_aseman
🌿🌾🌿
🌾🌿🌾



#حکایت_خوبان

🔻 سجاده ای که بساط گناه را برچید

یکی از چهره های درخشان علم و تقوا در قرن معاصر، مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتی است.
امام خمینی رحمه الله ، ضمن بیان خاطره ای از مرحوم تربتی، چنین می فرماید: «مرحوم حاج عباس، در راه مسافرت در مواجهه با عده ای از افرادی که بساط گناه را پهن کرده بودند، بدون توجه به آنها با پهن کردن سجاده اش، در گوشه ای مشغول نماز می شود و بعد از نماز، متوجه می شود که آنان متفرق شده اند». حضرت امام رحمه الله با استناد به این عمل مرحوم تربتی می فرماید: «ایشان آنچه به عنوان تکلیف الهی تشخیص داد عمل کرد و توجّهی به اطرافیانش نداشت که آنها خوششان نیاید و یا از او تبعیت نکنند؛ بلکه تنها اتکال ایشان به خداوند تبارک و تعالی بود و تنها رضای او را در نظر داشت».

✍️پایگاه اطلاع رسانی حوزه

@rahe_aseman
🌾🌿🌾
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حکایت_شیطان_آزرده_دل

🔥شیطان غمگین و ناراحت گوشه ای کز کرده بود.
دلیل ناراحتی اش را پرسیدند.
شیطان با صدایی بغض آلود پاسخ داد:
من به بعضی افراد، ریاکاری و دروغ و اختلاس و رشوه خواری و هرچه صفات بد بود را یاد دادم.
با مهارت هایی که من یادشان داده بودم، توانستند خانه و ماشین بخرند و ویلای آنچنانی بسازند و اسم و رسمی برای خود کسب کنند.
اما با کمال تعجب می بینم که سر در ویلاهایشان نوشته اند: هذا من فضل ربی
این نمک نشناس ها از بیخ منکر من شده اند!
حال دیگر کارشان به جایی رسیده است که من را هم دور می زنند!

@rahe_aseman
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حکایت_شیطان_آزرده_دل

🔥شیطان غمگین و ناراحت گوشه ای کز کرده بود.
دلیل ناراحتی اش را پرسیدند.
شیطان با صدایی بغض آلود پاسخ داد:
من به بعضی افراد، ریاکاری و دروغ و اختلاس و رشوه خواری و هرچه صفات بد بود را یاد دادم.
با مهارت هایی که من یادشان داده بودم، توانستند خانه و ماشین بخرند و ویلای آنچنانی بسازند و اسم و رسمی برای خود کسب کنند.
اما با کمال تعجب می بینم که سر در ویلاهایشان نوشته اند: هذا من فضل ربی
این نمک نشناس ها از بیخ منکر من شده اند!
حال دیگر کارشان به جایی رسیده است که من را هم دور می زنند!


@rahe_aseman
🌿🌾🌿

📌 #حکایت_خوبان

💠 احوالات محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم علامه محمدتقی مجلسی ( معروف به مجلسی اول ) رضوان الله علیه

📚 علامہ سید محمد حسین حسینے طهـرانے قدس اللہ سرہ آورده اند:

✍🏻. جداعلای مادر پدری ما ، محدث عظیم و سالک وارسته و اخلاقی کبیر مرحوم مجلسی اول رضوان الله علیه [ بوده اند ] . «رساله تشويق السّالكين» ایشان را ديده‏ ام كه درباره لزوم تصوّف و سلوك نوشته است و إثبات نموده است كه حقيقت تصوّف و تشيّع يك چيز است و ميفرمايد: صوفى به معنى زاهد از دنيا و راغب به آخرت و ملتزم به تطهير باطن است؛ و علماى أعلام إسلام همگى صوفى بوده‏ اند. و از جمله أفرادى را كه نام مى‏ برد: خواجه نصير الدّين طوسى، ورّام كندى، سيّد رضىّ الدّين علىّ بن طاووس، سيّد محمود آملى صاحب كتاب «نفآئس الفنون» و سيّد حيدر آملى صاحب تفسير «بحر الابحار» و ابن فهد حلّى و شيخ ابن أبى جمهور أحسائى و شيخ شهيد مكّى و شيخ بهاءالدّين عاملى است. | ۱ |

❖. مرحوم مجلسى مى‏ فرمايد كه: در أوائل سنّ خود مايل بودم كه نماز شب بخوانم، لكن قضاء بر ذمّه من بود، به واسطه آن احتياط مى‏ كردم. خدمت شيخ بهائى رَحَمَهُ‏ اللَّهُ عرض نمودم، فرمودند: وقت سحر نماز قضاء بخوان سيزده ركعت. لكن در نفسم چيزى بود كه نافله خصوصيّت دارد. فريضه چيز ديگرى است.

❖. شبى از شب ها بالاى سطح خانه خود بين نوم و يقظه بودم، حضرت قبلة الْبَرِيَّة امام المسلمين حجّة الله على العالمين عجّل اللهُ فَرَجَه و سَهَّلَ مَخْرَجَه را ديدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب مسجد جامع. با كمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار عاليمقدار عليه الصّلاة و السّلام رسيدم، و از مسائلى سؤال نمودم كه از جمله آن مسائل خواندن نماز شب بود كه سؤال نمودم فرمودند: بخوان!

❖. بعد عرض نمودم: يا بن رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَليْهِ و آله هميشه دستم به شما نمى‏ رسد! كتابى به من بدهيد كه بر آن عمل نمايم! فرمودند: برو از آقا محمّد تَاجَا كتاب بگير! گويا من مى‏ شناختم او را. رفتم و كتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن آن بودم و مى‏ گريستم. يك دفعه از خواب بيدار شدم، ديدم در بالاى سطح خانه خود هستم. كمال حُزن و غُصّه بر من روى داد. در ذهنم گذشت كه: محمّد تَاجَا همان شيخ بهائى است. و تاج هم از بابت رياست شريعت است. چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ايشان رفتم. ديدم شيخ در مَدْرَس خود با سيّد ذو الفقار علىّ جُرْفَادِقانى (گلپايگانى) مشغول به مقابله صحيفه است. بعد از فراغ از مقابله، كيفيّت حال را عرض نمودم. فرمودند: انشاء الله به آن مطلبى كه قصد داريد خواهيد رسيد. آنگه محلّى كه حضرت عليه الصّلوة و السّلام را در آنجا ديدم بود، از باب شوق خود را بدانجا رسانيدم؛ در آنجا ملاقات نمودم آقا حسن تَاجَا را كه مى‏ شناختم. مرا كه ديد گفت: مُلَّا محمّد تقى! من از دست طلبه‏ ها در تنگ هستم. كتاب از من مى‏ گيرند پس نمى‏ دهند. بيا برويم در خانه بعضى از كتب كه موقوفه مرحوم آقا قدير هست، به تو بدهم!

❖. مرا برد. در آنجا بر دَر اطاق، در را باز نمود، گفت: هر كتابى كه مى‏ خواهى بردار! دست زدم و كتابى برداشتم. نظر نمودم ديدم كتابى است كه حضرت حجّة الله روحى فداه ديشب به من مرحمت فرموده بودند. ديدم كه صحيفه سجاديه است مشغول شدم به گريه و برخاستم. گفت: ديگر بردار! گفتم: همين كتاب كفايت مى‏ كند. پس شروع نمودم در تصحيح و مقابله و تعليم مردم. و چنان شد كه از بركت كتاب مذكور، غالب اهل اصفهان مستجاب الدَّعوة شدند. | ۲ |

🗃 منابع:
۱. ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج۳، ص۶۰
۲. امام شناسی، ج۱۵، ص۴۹


@rahe_aseman
🌿🌾🌿
🌿🌾🌿



شاید تکراریه ولی قشنگ هست👇👌
#حکایت
📜
روزی مرحوم آخوند ڪاشی مشغول وضوگرفتن بودند..
ڪه شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد...
با توجه با این ڪه مرحوم ڪاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛
قبل از اينڪه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...!
به هنگام خروج، با مرحوم ڪاشی رو به رو شد.
ایشان پرسیدند:
چه ڪار می ڪردی؟ ....
گفت: هیـــــچ.
فرمود: تو هیچ ڪار نمیڪردی!؟
گفت: نه!
(می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، ڪار بیخ پیدا می ڪند)!

آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟؟؟

گفت: نه!

آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی...!

گفت: نه آقا اشتباه دیدید!
سؤال ڪردند: پس چه ڪار می ڪردی؟
گفت:
فقط آمده بودم به خـــــدا بگویم من یـــــاغی نیستم، همین!

این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت...
تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند،
ایشان با حال خاصی می فرمود:

مــــن یاغی نیستم

خـــــدایا ما خودمون هم
می دونیم ڪــــه عبادتی در شان خدایی تو نڪردیم...
نماز و روزه مان اصلاً جایی
دستش بند نیست!...

فقط اومدیم بگیم ڪــــــــــه:
خـــــدایـــــا ما یاغی نیستیم....
بنده ایم....
اگه اشتباهی ڪردیم مال جهلمون بوده.....
لطفا همین جمله را از ما قبول ڪن.

الهی و ربی من لی غیرُڪ☘️

@rahe_aseman
🌿🌾🌿
🌾🌿🌾



حجت الاسلام رنجبر:

#حکایت_رزق_و_روزی :

دوش حمام رو ببین!
آب از بالا میاد؛ اما از پایین تنظیم میشه.
اینکه اصلا آب بیاد یا نه؛
کم باشه یا زیاد؛
سرد باشه یا گرم؛
به تو مربوط میشه؛
تا کدوم شیر بچرخونی؛
تا کدوم طرف بچرخونی؛
کم بچرخونی یا زیاد؛
اصلا بچرخونی یا نه؛
همه به خودت ربط داره.

میخوام بگم ماجرای "رزق و روزی" یک چنین ماجرایی است.

رزق ما تو آسمونه؛
به همین خاطر قرآن میگه :
"فی السماء رزقکم"
ولی اینکه فرو بباره یا نه؛
ویا کم بباره ویا زیاد؛ به سعی و تلاش ما بستگی داره.


🌾🌿🌾
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ_تصویری
#حکایت
👈حکایت محبت عجیب امام حسین(ع) به سرباز دشمن در روز عاشورا

@rahe_aseman
🌾🌿🌾



#حکایت

💠 جنازه‌ای که کسی بالای سرش حاضر نشد؟!

🔹شيخ بهائى مى گويد : از مردى مورد اطمينان شنيدم ، گنهكارى از دنيا رفت ; همسرش براى انجام مراسم تغسيل و تكفين و تدفين از مردم درخواست كمك كرد ، ولى شدت نفرت مردم نسبت به آن گنهكار به اندازه اى بود كه كسى براى انجام مراسم حاضر نشد ، به ناچار كسى را اجير كرد كه جنازه را به مصلاى شهر ببرد ، شايد اهل ايمان به انجام مراسم اقدام كنند ، ولى يك نفر براى حضور در مراسم حاضر نشد !

🔹پس جنازه را به وسيله اجير به صحرا برد تا آن را بى غسل و كفن و نماز دفن كند .نزديك آن صحرا كوهى بود كه در آن كوه زاهدى مى زيست كه همه عمر به عبادت گذرانده بود و ميان مردمى كه در آن نزديكى مى زيستند مشهور به زهد و تقوا بود . همين كه جنازه را ديد از صومعه خود به سوى جنازه رفت تا در مراسم او شركت كند ، اهل آن اطراف وقتى اين مطلب را شنيدند به سرعت خود را به آنجا رساندند تا همراه عابد در مراسم مربوط به ميت حاضر شوند.

🔹مردم سبب شركت كردن عابد را در مراسم آن گنهكار از شخص عابد پرسيدند ، گفت : در عالم رؤيا به من گفتند فردا از محل عبادت خود به فلان موضع از صحرا برو ، در آنجا جنازه اى است كه جز يك زن كسى همراه او نيست ، پس بر او نماز گذار كه او مورد آمرزش و عفو قرار گرفته است .مردم از اين واقعه تعجب كردند و در دريايى از حيرت فرو رفتند . عابد همسر ميّت را خواست و از احوالات ميت پرسيد ، همسر ميت گفت : بيشتر روزها دچار يكى از گناهان بود .

🔹 عابد گفت: آيا عمل خيرى از او سراغ دارى؟ گفت: آرى سه عمل خير از او مى ديدم:
1️⃣ هر روز پس از ارتكاب گناه، جامه هايش را عوض مى كرد و وضو مى گرفت و خاشعانه به نماز مى ايستاد.
2️⃣ هيچ گاه خانه اش از يتيم خالى نبود و بيش از مقدارى كه به فرزندان خود احسان مى كرد به يتيم احسان مى نمود .
3️⃣ هر ساعت از شب بيدار مى شد مى گريست و مى گفت: پروردگارا! كدام زاويه از زواياى دوزخ را با اين گنهكار پُر خواهى كرد؟!

📎برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز، نوشته استاد حسین انصاریان


@rahe_aseman
🌾🌿🌾
🌾🌿🌾



#حکایت

💠 نپرداختن بدهی دیگران

حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند:
از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.

شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.

💥گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!

📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج 13 اثر استاد حسین انصاریان


@rahe_aseman
🌾🌿🌾
More