زمان بر پنجرهی بخار بسته میکوبید.
او آهسته بر زمین دراز کشید.
آهش در هوای مردهی اتاق جذب تَرَکها شد.
چشمانش را بست و خوابید.
در خواب چای مینوشید و میخندید.
زمان بر پنجره کوبید.
هوای سرد، بخار گرم چای را پراکنده کرد.
او همچنان لبخندی بر لب داشت.
~ماه تیتی