...
آتش عراقی
ها سبک تر شده بود. نشست توی یک سنگر،تکیه داد. من هم نشستم کنارش.
گفت « توی عملیات خیبر، دستم که قطع شده بود، یکی گفت حسین می خوای شهید شی یا نه.
.
حس می کردم هر جوابی بدم همون می شه. یاد بچه
ها افتادم، یاد عملیات. فکر کردم وقتش نیست حالا، گفتم نه چشم باز کردم دیدم یکی داره زخممو میبنده.» اشک هایش جاری شد. بلند شد رفت لب آب. گفت« چند نفر رو بردار، برو کمک بچه های امدادگر.»
.
.
~ahad~
#شهید_حسین_خرازی#علمدار_جبهه_ها#شهادتت_مبارک 💝#شهادت@rahian_nur