◀ چگونه آنها را بيرون كردند؟
روز شنبه 13 ربيع الثانئ 1344 (مطابق 31 اكتبر 1925) به در خانه آمدم. دم وزارت خارجه دو نفر از نظاميان، همين كه وارد حياط شدم، صدا كردند: آقا، آقا! صبر كن! ابتدا گمان نكردم كه مخاطب من باشم. احتياطاً ایستاده، روبه آنها كردم كه چه میگوييد؟ يكئ گفت اسلحه همراه نداری؟ هنوز من جوابیبه او نداده، يك نظامیديگری غير از آن دو گفت: آقا شما بفرماييد. آنوقت خوب ملتفت شدم كه طرف خطاب منم. به آنها گفتم: من اهل قلم و كتابم. گفت: بفرماييد. بدوناینكه چيز ديگری بگويم، رد شده ، به سمت حياط تخت مرمر رفته، از آنجا گذشته، به در دوّم جنب كارخانه كه سربازایستاده بود رسيدم. سه چهار نفر هم آنجا بودند( بجای يكی كه در سايرایّام بود) و پرسيدند: شما را گشتند؟ گفتم نه، اگر شما میخواهيد بگرديد. خنده كنان گفتند: خير تشريف ببريد.
از آنجا نيز گذشته، حياط كوچكی را كه زرگرباشی در يكی از اتاقهای آن مینشست عبور كرده وارد گلستان شدم. ديدم مثلایّام سابق فراش و نائب و اجزای ديگر كه هميشه بودند، نيستند. يك راست به سمت اتاق برليان و درباندرون رفتم. و در جلو قصر ابيض كه درش باز بود، نيز كسی را نديدم.
در اندرون بجز بابا و يك قاپوچی پيرمرد، ديگر هيچكس ديگر نبود. با بابا سلام عليكی كردم. به احوالپرسی او مشغول بودم، كم كم بعضی از اجزاء يكی يكی پيدا شدند و هر كس میرسيد میگفت كه مرا در وقت ورود تفتيش كردند كه اسلحه همراه نداشته باشم. يك ساعت به ظهر مانده، والاحضرت اقدس بيرون تشريف آورده، قدری جلو اتاق برليان و يك دور در حياط گردش فرموده، بعد بالا تشريف بردند. گاهگاهی بعضی از نظاميان را میديدم كه گردش كنان میآيند و میروند. دو نفر همآمدند سيمهای تلفن حياط بلور را كه اندرون والاحضرت بود و سيمهای تلفن اتاق برليان را بريدند، در حالتی كه گريه میكردند (!). منصورالسلطنه و خازن و بعضی ديگر هم آمده، اظهار كردند كه در اتاقها و صندوقخانه و اسلحه خانه و غيره همه را مقفّل كردهاند و نظامیگذاردهاند. ناهار را در همان جای هميشه، يعنی در اتاق پهلوی اتاق تشريفات، در عمارت قصر ابيض صرف كرديم و لي چه ناهاری و چه حالتی كه خدا نصيب هيچكس نكند. مسلمان نشنود كافر نبيند!
(قبلاً میدانيم كه وليعهد ناهار را در اتاق جنب برليان با شاهزادگان صرف كرده است – مؤلّف)
بعد از ظهر در اتاق جنب اتاق برليان با جمعی از همقطاران و مشيرالسلطنه و پسرهای نايب السلطنه، سالار اقدس و فرّخ الدوله و غيره هم بوديم. در ساعت سه بعد از ظهر صدای شلّيك توپ شنيديم كه دوازده تير خالی كردند.
فخرالملك و ميرزا علي اكبرخان نقاش باشی مزيّن الدوله هم در اتاق قبل از اتاق برليان، در جنب همين اتاق كه ماها بوديم، بودند.
معلوم شد كه مجلس جمع شده است و رأی به خلع اعليحضرت دادهاند. از آقای صحّت السلطنه پرسيدم چه خبر است؟ فرمودند از قرار معلوم كار خيلی سختی است. دراین بين خبر آوردند كه مرتضی خاناميرلشكر كه حاكم نظامیسابق تهران بود، با عبدالله خان حاكم نظامیفعلی و كريم آقا رئيس بلديّه ( محقّق شد كه محمّد درگاهی و جعفرقلی آقا و تاج بخش هم بودهاند – مؤلّف)آمده، در آلاچيق نشسته، رؤسای درباری را خواستهاند كه كاريهای آنها را و اداراتی را كه به هر يك سپرده شده است، تحويل نظاميان بدهند.این بود كه فرستادند وزير دربار و اسلحه دار باشی و سرايدار باشی و غيره و غيره همه را حاضر كردند. در همين بين خبر شديم كه سه نفر، عبدالله خان و مرتضی خان و جعفرقلی آقا رئيس تيپ سوار، به حضور والاحضرت رفته و از طرف اعليحضرت پهلوی اخطار كردهاند كه بايد تا ساعت 9 شب از تهران خارج شويد. بين راه شنيدم (در حاشيه: از قرار تقرير والا) كه عبدالله خان كه در حقيقت عبدالسلطان بوده است، وقتی كه وارد اتاق شد گفت محمّد حسن ميرزا سلام عليكم. والاحضرت ابداً اعتنايی نفرموده بود. از قرار مذكور جوابیجز سكوت ندادند. چون والاحضرت هيچوقت ديناری ذخيره ندارند و هر چه میرسد از يكدست گرفته و از دست ديگر میدهند، از بابت مخارج راه نگرانی داشتند، فرموده بودند بدون وجه چگونه میتوان حركت كرد؟ لذا از قراری كه شنيدم، پنج هزار تومان آورده، دادند. يقين استاین وجه را از طلبهايی كه والاحضرت دارند كم خواهند گذاشت و قبض گرفته از بابت طلبهای معوّقۀ والاحضرت (حساب خواهند كرد). ( شنیدم که این مبلغ را بعد، ازبابت حقوق اجزای جزء دربارولیعهد کسرگذاشتند ورضا شاه دریافت کرد.- مؤلّف
@qajariranhistory