در گروه تازهکارمان در این نمایش
☝️☝️☝️ دو بازیگر داشتیم که چهره و فیزیکشان بسیار مناسب نقش پسر دورگهی ارباب بود:
محمّد عمید که در کودکی و ماقبل انقلابتجربهی یکی دو کار به کارگرانی برادر بزرگترش را داشت و بازیگر بسیار مستعدّی بود، و علیرضا صیّادپیشه که این کار تجربهی نخستش بود.
نمیخواستم امکانات فیزیکیِ دوّمی عاطل بماند، نمایشنامه هم نقش مناسب دیگری برایش نداشت و قاعدتاً باید کنار کار فعآلیّت میکرد. امّا این نوجوان عشق شدیدی به بازیگری داشت، پس نقش پسر ارباب را با هردو نفر تمرین کردم و در یک - سوّم اجراها از او استفاده کردم. برای بار نخست بود در ولایت، که تجربهی ایفای یک نقش توسّط دو نفر انجام میگرفت.
فضای رویداد نمایش باغی بود کنار رودخانهای. فضایی کاملاً واقعگرا که اصلاً جای دخل و تصرّفی نداشت. باغ با درختان و گیاهان واقعی که بههمراه دوستانم از دشت بیرون شهر تهیّه کردیم _ با رعایت دقیق نکات مربوطه و بی که لطمهای به طبیعت بزنیم _ ایجاد شد. نردهها را با چوبهایی که از همان دشت گرد آورده بودیم ساختیم. تازه و شاداب نگهداشتن گیاهان برای شبهای اجرا هم ضرورتی بود که با همفکری راهش را یافتیم. لباسها و ابزار را از "دلّالخانه"ی شهر (نوعی تاناکورای سنّتی با سابقهی دیرینه در دل بازار قدیمی شهر،که فقرا از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را بسی ارزان از آنجا تهیّه میکردند، و البتّه عتیقهجات هم در آن یافت میآمد، و معمولاً معرکهگیرها و نقّالان و پردهخوانها هم در میدانچهاش بساط خود را مستقر میکردند، و رمّالان و دعانویسها هم جایی در گوشه و کنارش داشتند؛ شهر فرنگی از همه رنگ) فراهم آوردیم. صدای رود را هم به مدّت یک ساعت روی نوار کاست معمولی و از نهری واقعی ضبط کردیم که مجموع این مواد بسیار خوب جواب دادند، گویی که در فضایی حقیقی در ناف آمریکای بردهدار کار میکردیم. نمایش مربوط به امور تربیتی آموزش و پرورش میشد، که همین که نمایشی با موضوع و داستانی متفاوت با روند تبلیغاتیشان بهاشان قبولانده بودم کاری شگرف و نامتعارف و موفقیّتی شایان بود. آموزش و پرورش گدا هم که دستش همیشه دراز است و پولی برای فرهنگ و هنر نمیپردازد اما اگر میزبان آبدارچی وزلرتخانه باشد سر کیسه را اساسی شُل میکند، هیچگونه هزینهای را تقبّل نکرد و شخصاً از جیب خود با کمترین هزینه نمایش را راه انداختم و مبلغ را هم از فروشمان برنداشتم. حضرات گیر داده بودند که مبلغ فروش را از من بستانند، امّا تنها فروش تخفیفدار دانشآموزی را بهاشان دادم و از فروش آزادمان بهطرز محرمانه دو وسیلهی ضروری برای منزل دو دانشآموز بازیگرمان تهیّه کردم.
کلیّت این اجرا و جزئیّاتش، برای گروه تجربهای بسیار خوب بود در زمینهی کار خلّاقه در بیامکاناتیِ مطلق، و با همدلی.
بسیار ضروریست که از دوست فرهیختهی گرامی دیرینه آقای سیاوش پیریایی و دوست وی ِآقای حسین باقرپور، و نیز دوست خوب هنرمند آقای محمّدحسن ساکی (اکنون:سلیمینژاد) بابت زحمات و دوندگیها و همراهی دلسوزانهشان در ساخت دکور و تهیّهی لباس و ابزار و لوازمی که به آنها اشاره رفت، سپاسگزاری کنم. کار پرزحمتی از ایندست، بدون چنین همراهیهایی سرِ پا نخواهد شد و خاطرهای خوش نظیر آنچه اکنون از اجرای این نمایش دارم، از آن به جای نخواهد ماند.
#عبدالرضا_فریدزاده #یادداشت [پیوسته به کپشن پست ماقبل].
@poem_theater