ساختاری و ذاتی شدن بی عدالتی و بی اخلاقی در جامعه را باید در نوع نگاه هستی شناسی تک تک افراد جامعه نسبت به مفهوم عدالت واخلاق دانست.
تعریف عدالت در ذهن افراد جامعه ما دقیقا همان بی عدالتی است. حق دیگران را به ناحق و با هر روشی ستاندن تعریف دقیق عدالت در جامعه ماست. استدلال افراد این است دیگران حق ما را به زور و به ناحق ستانده اند پس من هم حق دارم بستانم.
بحث ساختاری شدن بی عدالتی و بی اخلاقی در اینجا ربطی به این رابطه ی معرفت شناسانه و اینکه افراد میخواهند حق خود را از یکدیگر بگیرند صرفا ندارد بلکه سطح بحث فراتر است و اعتقاد داریم در سطح هستی شناسی بی عدالتی در جامعه زرنگی حق خود را به هر روش بدست اوردن جسور بودن و موفق بودن قدرتمند بودن و .... است. یعنی فرد قلبا و عقلا اعتقاد دارد که حق من در جای دیگری است و نزد دیگری است. بزرگترین بحران اجتماعی ما این است که افراد در سطح هستی شناسی و جهانبینی به بی عدالتی خو گرفته اند و ذات وجودی افراد با آن انس گرفته است.
این تفکر نمود عینی هم دارد که آن را تقویت میکند. اینکه هر مسیری که به تولید علم و تولید کالا و تولید خدمت ختم میشود احتمال زیاد آن مسیر بسته میشود و هر مسیری که از بی عدالتی عبور میکند مانند بانکداری سفته بازی دلالی زائد بورس بازی مستغلات رباخواری کپی پیست کردن در علم و امثالهم احتمالا به اقیانوس ارامش ختم میشود.
بیماری اصلی در سطح هستی شناسی نهفته است اینکه فرد عدالت را در جامعه بی عدالتی میداند و بدان اعتقاد راسخ پیدا کرده است. سرچشمه مسائل و بحران ها این نوع نگاه هستی شناسانه است.
تو یکی نه ای هزاری
تو چراغ خود بر افروز