View in Telegram
در چشم‌های او هزاران درخت قهوه بود که بی‌خوابی مرا تعبیر می‌نمود باران بود که می‌بارید و وی بود که سخن می‌گفت و من بود که می‌شنود آوای لیمویی لیمویی لیموییش را وی می‌گفت: قلب‌های خود را باید عشق بیاموزی و من می‌گفت: عشق غولی ست که در شیشه نمی‌گنجد                                                              *** باران بود که بند آمده بود و در بود که باز مانده بود و وی بود که رفته بود                       #کیومرث_منشی_زاده #قرمز_تر_از_سفید ۱۳۷۰ #شاعر_ریاضی #قلمرو_شعر ▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا 🆔 @piaderonews  👈
Telegram Center
Telegram Center
Channel