غزلی ارتجالی
که بعد از خوانش دفتر شعر «پاشانههای باران» از دکتر شفیعی کدکنی (دفتری درباره بهار و طبیعت) سروده شد
::
درست میگویی ای شفیعی کدکنی
بهار فصل گل و جوانه و دانه است
جوانه باید زدن، گیاه باید شدن
که اینچنین میکند هرآنکه فرزانه است
ولی ببین آن طرف، کنار گلهای باغ
کنار این عدهی مرفه تردماغ
نمیبرد بهرهای، از این همه اشتیاق
پرندهای مضطرب، که فکر او لانه است
نمیبرد بهرهای، از این گل از این گلاب
که کرده عادت به غم، ولو در آغوش خواب
به جای «باش و ببین»، فقط «بشور و بساب»
زنی که هر صبح و شام، در آشپزخانه است
نمیکند خندهای به روی گل در چمن
ز فکر خرج و خوراک، ز فکر فرزند و زن
پیامک گوشی است امید او دائما
کسی که چشمانتظار برای یارانه است!
نمیشود شادمان، ز باد اردیبهشت
کسی که در دهشت سیاه این شهر زشت
گذاشته خشت را، یکی یکی روی خشت
چرا که روزی او به کورهپزخانه است
سلام من بر بهار، به ابر، بر آسمان
سلام از این صندلی که مینشینم بر آن
در این اداره فقط، برای یک لقمه نان
و کارمندی شدم، که پای رایانه است
سلام بر شاعران، به دوستان تنی
به وارثان خرد، و آب یا روشنی
ز رودکی تا همین شفیعی کدکنی
سلام! آری ولی، بهار افسانه است!
پیمان طالبی
@peymantalebi70