برایم بخوان، مثل فرشتهای که حنجرهای طلایی به او بخشیدهاند. مانند ابری که با بارش اشکهای موجودات مقدس ساخته شده است و مانند بادی که در میان امواج موهایشان به پرواز درمیآید. بله عزیز دلِ جولیت، برایم بخوان. با همان صدای غمگینی که قلبم را ذوب میکند. به آن آوای دلنشین نیازمندم. برای نفس کشیدن، برای زندگی کردن. برایم بخوان تا من مثل گدایی که با دیدن آفرینش بلندمرتبهی خدا سر به تعظیم فرو میآورد، در مقابل صدای تو، زانو بزنم و اشک بریزم.
من و پروردگارم عهدی بستیم که تورا نزد خود نگهداریم. هرچه که بشود، زمین و زمان به هم بریزد و دنیا تمام شود، من درکنار تو قدمی از قدم برمیدارم و اگر تو بخواهی؛ این من و جان من قربان تو.