#پاراگراف_کتاب 📚#کتاب _ بخوانیم
فیلیپ پرسید: "اوضاع و احوال دهاتِ سر راهت چطوره؟ آنجا در دشت چه خبر شده؟"
سرخریش با کشیدن دم خر، آن را متوقف ساخت و با خندهی خشکی جواب داد:
"اوضاع بر وفق مراد است. خداوند ارحمالرّاحمین است. آری او مردمش را دوست میدارد. در ناصره پیامبران را مصلوب میکند و اینجا در دشت، توفان میفرستد و نان مردم را از دستشان میگیرد. صدای شیون را نمیشنوید؟ زنها برای گندم مویه میکنند، گویی پسرانشان را از دست دادهاند."
زبدی که از فلج شدن کار روز به خاطر این گفتگو مکدّر بود با اعتراض گفت:
"همه کارهای خدا از روی مصلحت است. هر کاری انجام بدهد در اعتقاد من خدشهای حاصل نمیشود. وقتی همه غرق میشوند و تنها من جان سالم بدر میبرم این خداست که مرا در کنف حمایت خود میگیرد. وقتی هم همه نجات پیدا میکنند و من یکی غرق میشوم، باز خدا مرا حمایت میکند. به شما میگویم که من ایمان دارم. دو دو تا چهارتا."
سرخریش با شنیدن این کلمات بی رودربایستی گفت:
"زبدی تو ایمان داری فقط برای اینکه قادر متعال جای گرم و نرمی به تو داده و اموراتت بخیر و خوشی میگذرد. حضرتعالی پنج قایق ماهیگیری در اختیار داری. پنجاه نفر ماهیگیر که مثل برده با آنها رفتار میکنی و آنقدر به آنها غذا میدهی که بتوانند برایت کار کنند و از گرسنگی تلف نشوند و تمام این مدت وجود ذیجود جنابعالی صندوقچه و گنجه و شکمت را پر میکنی. بعد دستهایت را به آسمان بلند میکنی و میگویی: "خدا عادل است، من به او ایمان دارم. دنیا قشنگ است. امیدوارم هیچ وقت تغییر نکند".
📚 #آخرین_وسوسه_مسیح👤 #نیکوس_کازانتزاکیسترجمه
✍ #صالح_حسینی📗📗📗📗📗@payamedelfan