#چراغها
هندزفری جا مونده بود روی گوشش و خوابش برده بود ولی انگار این اولین باری نبود که پاک یادش میره. این طور که بوش میاد، دیشب هم یادش رفته بود زیر گاز رو به موقع خاموش کنه و کار گذاشته رو دست آشپزخونه.
آبِ دهنش ملافه* رو از حالت عادی یه بالش خارج کرده بود و انگار تنها چیزی که تو زندگیش " موندن " بلد بود، لکهی آب دهنش روی بالشش بود.
رنگش پریده بود و باد زوارش* رو درآورده بود، اونقدرا که پنجره هر ۳۲ ثانیه یه بار، صداش درمیومد و میخورد به لبهش! تا ۴-۵ صبح، نورِ چراغِ همسایهی بالایی از لابهلای پردهش داشت زاغ سیاه خونه رو دید میزد.
ساعت نزدیک ۹ صبحه.
زنگ خونه رو زدن و هنوز هندزفری تو گوشش ماسیده.برای دیدن خانه اومده بودن. قراره خونه رو بازسازی کنن. بالاخره درِ خونه براشون باز میشه.
اون کسی که اومده برای دیدن خونه، دستی رو سر و شکل دیوار میکشه. زل میزنه به سقفش. زنگ میزنه به صابخونه. میگه: " سقفش همینقدر کوتاه بمونه؟! " [ آخه سقف خونه برای صابخونه جدید مهمه ]
آره صابخونه جدید راس میگه. سقف خیلی مهمه.
این داستان ادامه دارد...
* ۱ : ملحفه درستترشه.
* ۲ :زهوار درستترشه.
@Paranthesis