امروز مامان و ابجیم مریض بودن
کارای من از صبح اینا بودن
مرغ ناهار و سوپ گذاشتم
رفتم حموم
یه سر ریز و کوتاه به زیدی زدم
برنج گذاشتم
لباساو ریختم توی ماشین
به خواهرم سوپ دادم
ظرف شستم
لباس و پهن کردم
خودم غذا خوردم
خونه و جمع و جارو کردم
لباساو جمع کردم
خواهرمو خوابوندم
و الان در خسته و له ترین حالت ممکن باید برم درس بخونم😭🦋