ای پرفسفر داریوش دانا
باشد که زنده باشی و مانا
پرفسفر حرمت عشق من به مادرت را
نگهدار و باش این شعر را ز من پذیرا
ای پرفسفر غاریوشه هوشمند
ای بار علم و دانش به دوش بند
ای تو که دانی همه چیز
ای تو که نزد همه گلی و عزیز
این پند من را بپذیر
نینداز سرت را به زیر
هرچند که نوامیست جنده باشند
مادرت را ریننده و گاینده باشند
راست کن آن قامت رعنا
بزن زان سخنان پر معنا
بگو اشکانیان مسلماناند و صوفی
گرچه میکنند کون خواهرت را توفی
بگو هیچ از اسلام نباشد بد
هرچند که بگایند مادرت تا ابد
بگو زرتشتیان محارم بازند
هرچند که بر ناموست بتازند
بگو ابراهیم است زرتشت اسپیتمان
هرچند که کیرشان کند مادرت را حیران
ای پرفسفر غاریوش ننه کونی
ای تو که بودی کونی زمانی
الهی که ناموست بمیرد
چو بیوفتی کس دستت نگیرد
داغ ناموس ببینی الهی مادرسگ
مادرجنده ای و خارکصده و پدرسگ
پرفسفر چنان بدبختی و داغان
که مادرت میکنند قیصر و خسرو و خاقان
ناموست را قمبل کن تا بیایم
یبار دگر او را بگایم
هرچند به عمر نحس و کثیفت
ندیدی جز جندگی ناموس فقیرت
پرفسفر الحق که مادرت تو کیرم
الهی که دیگر خبری از تو نگیرم
چون که مادرجنده ای و ساسانی ستیز
تا نامت آید لعنت میفرستم بر ناموست تند و تیز