💓آرامش دلها💓

#حضرت_زهرا
Channel
Logo of the Telegram channel 💓آرامش دلها💓
@oomydvarPromote
22
subscribers
3.12K
photos
1.56K
videos
558
links
بسم الله الرحمن الرحیم |••ٺَخيّـل أنّ اللهَ بِعَظِمَـٺه يُـحبّکــ..🌸💛••| |••یِـ لَحـظِه فِکـ کُـن؛ خُـدآ بـآ ایـن هَـمه عَظِمَـٺ و بُـزرگے عـآشِقِٺـه..!🌸💛••| کپی با ذکر صلوات*💞
ماه، پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت

ظاهراً گردانده زهرا دسته ی دستاس را
باطناً دور فلک بی اذن او گردش نداشت

نیمِ عمرش با نبی بوده ست، نیمی با وصی
از ازل عمر کسی اینقدر گنجایش نداشت

بی نشانی خود نشان اعتراض فاطمه ست
مدفنش مخفی نمی مانده اگر رنجش نداشت

رنج او را روز اگر می دید می شد شام تار
لحظه ای بعد از پدر ریحانه آرامش نداشت

هر کجا که کوچه ی باریک دیدم گفته ام
کاش که شهر مدینه یاغی سرکش نداشت

شانه بر گیسوی طفلان پریشان می کشید
دست اگر بالا می آمد یا اگر لرزش نداشت

رفت یکبار از علی خواهش کند، تابوت خواست
در تمام عمر کوتاهش جز این خواهش نداشت

#مرضیه_نعیم_امینی
#وای_مادرم💔•°
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها🥀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #کلیپ سر ناموس علی داد نزنید

👤کربلایی نریمان #پناهی

📌ایام شهادت #حضرت_زهرا

"حتما با حال مناسب ببینید"
🔶برای حصول آرامش🔶

💠 برای به دست آوردن آرامش و سکون و برخورداری از الطاف الهی این دعای اسماءلله راقرائت کنید

🔺بسیاربسیار مجرب است:🔺

🔘توصیه میشه بعد از هرنماز یکبار وبنیت آرامش قلب قرائت بشه

🔱بسم الله الرحمن الرحیم
یا اَللهُ یا رَحمنُ یا رَحیمُ یا عَلیُّ یا عَلیمُ یا عَظیمُ یا اَحدُ یا صَمدُ یا وِترُ یا سَلامُ یا مُومِنُ یا مُهَیمِنُ یا بَصیرُ یا واحِدُ یا کَرِیمُ یا لَطِیفُ یا حَلیمُ یا کَبیرُ یا مُتَکَبِّرُ یا جَمیلُ یا جَلیلُ یا قَویُّ یا عَزیزُ یا مُتَعَزِّزُ یا حَنَّانُ یا مَنَّانُ یا تَوَّابُ یا بَاعِثُ یا بَارُّ یا حَمیدُ یا مَجیدُ یا مَحمودُ یا مَعبودُ یا مَوجودُ یا ظَاهِرُ یا بَاطِنُ یا طَاهِرُ یا اَوَّلُ یا آخِرُ یا حَیُّ یا قَیُّومُ یا شَامِخُ یا وَاسِعُ یا سَلامُ یا رَفیعُ یا مُرتَفِعُ یا نُورُ ذُوالقُوَّة وَالاِکرام.🔱



💐#رزق #ثروت 🌸

جهت افزایش و ازدیاد خیر و برکت در مال و رزق و روزی ،قبل از خفتن بخوانید

اللَّهُمَّ أَنْتَ الْأَوَّلُ فَلَا شَيْ‏ءَ قَبْلَكَ وَ أَنْتَ الْآخِرُ فَلَا شَيْ‏ءَ بَعْدَكَ‏ وَ أَنْتَ‏ الظَّاهِرُ فَلَا شَيْ‏ءَفَوْقَكَ وَ أَنْتَ الْبَاطِنُ فَلَا شَيْ‏ءَ دُونَكَ وَ أَنْتَ الْآخِرُ فَلَا شَيْ‏ءَ بَعْدَكَ اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ رَبَّ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ الْفُرْقَانِ الْحَكِيمِ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ
 

📚 مصباح المتهجد ج 1 ص 122 – بحارالانوار ج 84 ص 177 – بلد الامین ص 34


🌸دعایی که #پیامبر (ص ) به #حضرت_زهرا ( س ) برای #فراخی_روزی آموختند:

در مصباح الانوار از امام محمد باقر علیه السلام روایت شده که فرمودند پیامبر صل الله
علیه و آله برای توسعه رزق و روزی به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها این دعا
را آموختند :
 
اللَّهُ رَبُّنَا وَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ مُنْزِلُ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ الْفُرْقَانِ فَالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَى
أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا أَنْتَ الْأَوَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ أَحَدٌ وَ أَنْتَ الْآخِرُ
فَلَيْسَ بَعْدَكَ أَحَدٌ وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ فَلَيْسَ فَوْقَكَ أَحَدٌ وَ أَنْتَ الْبَاطِنُ فَلَيْسَ دُونَكَ أَحَدٌ
اقْضِ عَنِّي الدَّيْنَ وَ أَغْنِنِي مِنَ الْفَقْرِ.
 
📚 بحارالانوار ج 92 ص 297



🌹ثروت بسیار(#مجرب)

🌷اثر صد بار ذکر«یا مُحسِن»در ثروتمند شدن

🌾از پیامبر خدا(ص)نقل شده است که:هرکس در شبانه روز صد مرتبه بگوید:«یا مُحسِنُ» #ثروتمند خواهد شد.این ذکر به تجربه ثابت شده است.
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_سی_و_دوم

💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!»

دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!»

💠 قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم #داعشی‌ها به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود می‌خواهد.

نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم می‌کرد تا پنهان شوم.

💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.

ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد.

💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های #وحشتزده‌ام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!»

انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند.

💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان #جهنمی‌اش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا می‌خواستم نجاتم دهد.

در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.

💠 عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، #ذلیلانه دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود.

موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشی‌ها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.

💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند.

رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت.

💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.

موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.

💠 پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم.

شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم...

#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌿•°‌‌‌‌
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_شانزدهم

💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.

دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم.

💠 زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.

چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت.

💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند.

صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زن‌عمو را به #یاحسین بلند کرد.

💠 در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.

نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.

💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود.

عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند.

💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند.

بعد از یک روز #روزه‌داری آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.

💠 همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.

زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند.

💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشی‌ها بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!

از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.

💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.

حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم.

💠 در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!

عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه #قرآن را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار #صاحب‌الزمان (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.

💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود.

چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت.

💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور #جنگ داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.

آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت #اسارت...


#ادامه_دارد


✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد

☑️
WWW.ZAKERIN.IR
Javad Moghadam
#سرود_جدید

🎵رسیده میوه قلب پیمبر
📀 میلاد حضرت زهرا (س) 1396
#جواد_مقدم

#حضرت_زهرا (س)

@paygahnargs