▫️
🔹 چهرهی نیما (۶)
. . . . . . . . .
✍🏻 مجتبی مینوی
🔻 نیما را دوست داشتم. یعنی شخص نیما را دوست داشتم. از بعضی شعرهایش هم خوشم میآید، مثل «افسانه» که خواندن آن را به خیلیها هم توصیه میکردم. اما نیما یوشیج، از ابتدا، با طرزی تصنعی وارد میدان شد. ما شاگرد دارالمعلمین بودیم. یادم هست، یک روز که از دارالمعلمین خارج میشدیم، به آقایی برخوردیم. این آقا کلاه پوستِ بخارایی سرش بود و روی سینهء کت سفیدرنگش هم جافشنگی داشت، چکمههای بلند هم پا کرده بود. این آقا آمد جلوی ما که «هههه! ... شما فارسی میخوانید؟!» لهجهاش هم شبیه مخلوطی از مازندرانی و ترکی قفقازی بود. خلاصه، لهجهای عجیب و غریب بود، و شروع کرد با ما حرف زدن. بعد هم در تمام طول راه همراه ما بود و ادبیات فارسی را مسخره میکرد که: «این شعرها چیست که شما میخوانید، گلستان چیست، سعدی کیست، فلانی کیست ...» اگر شعر صحیح میخواهید این است: «خانوادهء سرباز.» به نظرم نسخهای از این شعر را که در سال ۱۳۰۳ به من داده، هنوز داشته باشم. ... شاید هم در سال ۱۳۰۲ یا ۱۳۰۱ نوشته، درست یادم نیست در چه سالی نوشته ...
او عقیده داشت که شعر یعنی همین. کمکم دوستی ما بیشتر شد و فهمیدم که او از خود ماست، یعنی ایرانی است. قبلا از طرز لباس پوشیدن و چکمه و کلاه پوستی و جافشنگیهای روی جیبش و لهجهء عجیب و غریبش فکر کرده بودم خارجی است. راستی این را هم بگویم که خنجر هم میبست. به نظرم گاهی هم خنجرش را توی ساق چکمهاش میگذاشت.
بعدها در کتابخانهء بروخیم زیاد با هم روبرو میشدیم که اغلب محمدضیاء هشترودی هم بود. نیما اغلب به خانهء من هم میآمد و با هم حرف میزدیم، درد دل میکردیم. یکی از روزها با همان ریخت آمد سراغم و با همان لهجهء عجیب و غریبش گفت که: «امروز شاعر کارد کشید!» ... خلاصه میگفت: امروز رفته بودم ادارهء شفق سرخ. علی دشتی و [فخرالدین] شادمان و فلانی و فلانی نشسته بودند بلوت بازی میکردند. من مسخرهشان کردم. آنها هم به من فحش دادند و شاعر کارد کشید! ...
از این قبیل صحبتها زیاد داشتیم، ولی خودش شخصاً والله آدم محبوبی بود!
محمدضیاء هشترودی عقیده داشت که سولیپرودون را باید شاعر گلدان شکسته نامید و نیما را شاعر افسانه. راستی نیما یکبار هم آمد پیش من کتاب «دختر سلطان» یا «دختر سروان» اثر پوشکین را که اقبالالسلطان ترجمه کرده بود و من از مجلهء دانشکده آن را بریده برای خودم جلد کرده بودم از من امانت گرفت، اما پس از آن دیگر من روی آن کتاب را ندیدم. من بعضی از رباعیات نیما را و افسانهاش را خیلی میپسندم. بعضی از شعرهایش هم خوب است، اما بعضی از شعرهایش را چه عرض کنم؟...
🔺
بازنویسی از: کتاب امروز، پاییز ۱۳۵۲، صفحه ۱۳
(
👉 چهرهی نیما ۵)
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.center/OnPersianLanguage/