View in Telegram
▫️ 🔍 دیوانه، کوکبْ ریخته . . . . . . . . . . ‌‌‏ (پیش‌نهادِ یک خوانش) این بار من، یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام این بار من، یک بارگی از عافیت بُبْریده‌ام دل را ز خود برکنده‌ام، با چیز دیگر زنده‌ام عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام ای مردمان، ای مردمان از من نیاید مردمی دیوانه هم نندیشد آن، کاندر دل اندیشیده‌ام دیوانه، کوکبْ ریخته؛ از شورِ من بگریخته من با اجل آمیخته، در نیستی پرّیده‌ام امروز عقلِ من ز من، یک بارگی بیزار شد خواهد که ترساند مرا، پنداشت من نادیده‌ام ... (دیوان کبیر، غزل ۱۳۷۲) سخنان جلال‌الدین بلخی در مثنوی و غزلیات شمس، هم‌واره مرزهای ناآگاهی از زبان فارسی را گسترده‌تر می‌کند. این ناآگاهی دو سویه دارد. یک سویه به ناشناختِ ما از چشم‌انداز پرواز اندیشه و خیال او بازمی‌گردد، به دیده‌ها و اندریافته‌های او. اما دیده‌ها و اندریافته‌ها هم‌این که به گستره‌ی آگاهی درآیند، پدیده‌های زبانی‌اند. جلال‌الدین نیز آگاهی را در زبان، پیکربندی می‌کند. از این رو، سویه‌ی دیگر، از ناآگاهی ما درباره‌ی شیوه‌ی پیکربندی واژه‌ها و سازه‌های زبانی برمی‌خیزد. سخن درباره‌ی کوکب ریختن، و سر زدن آن از دیوانه است. معنای این سخن در نگاه نخست چنین است: دیوانه تاب نیاورده، و از روبه‌رو شدن با شورِ عشق من گریخته است. زیرا من با سرنوشتِ ناگهانْ درآینده (اجل)، یکی شده‌ام، و اکنون [جاودانه] در نیستی پرواز می‌کنم. از دید زبانی، دشواری در "دیوانه، کوکب ریخته" است. کوکب چیست؟ و کوکب ریختن چه‌ گونه کاری است؟ به سخن دیگر، دیوانه چه کاری کرده، یا چه بر سر او آمده است؟ به جز غزلیات شمس، جست‌وجوی این سازه‌ی زبانی در زبان‌نوشته‌های دیگر، هنوز به سرانجام روشنی نرسیده است. فروزانفر در نوادر لغات دیوانِ شمس، کوکب را جای‌گزینِ قطره‌ی اشک می‌خواند. پاره‌ی دیگر شعر روشن است: دیوانه، از شور من گریخته است؛ اما چرا گریخته است؟ بر پایه‌ی دریافت فروزانفر از سخن جلال‌الدین، او اشک ریخته و گریخته است. شفیعی کدکنی این دریافت را نمی‌پذیرد و با یادآوری سخنی از عطار، "کوکبِ کفش از ستاره کنم"، می‌نویسد: «در این‌جا کوکب به معنیِ میخِ کفش است» بر پایه‌ی این دریافت، «دیوانه از هراسِ من چنان گریزان شده که در فرار، میخ‌های کفشِ او از کفِ کفشش ریخته است» (غزلیات شمس۲، ص ۷۰۱). پاسخ شفیعی، سراسیمگی دیوانه را هنگام گریز برجسته می‌کند. در برابر دریافت استادِ بزرگ، شفیعی کدکنی می‌توان پرسید: بر پایه‌ی کاربردهای زبانی، کوکبِ کفش، میخ کفش و گُلِ کفش است (آنندراج و معین، در: دهخدا). افزون بر عطار، کمال‌اسماعیل نیز گفته است: کوکبِ چرخ، هم‌چو کوکبِ کفش/ می‌دهد بوسه بر کفِ پایت (هم‌آن). کاربرد کوکب به معنای گل یا آرایه در شعر فارسی بسیار شناخته است. از عماره‌ی مروزی است: گر کوکب ترکشت ریخته شد/ من دیده به ترکشت برنشانم (شاعران بی‌دیوان، ص۳۶۰)؛ اسدی طوسی نیز گفته است: چو گردونِ پیروزه از جوشنش/ بکند آن همه کوکبِ روشنش؛ اما در این‌جا، سازه‌ی واژگانی، نه کوکبِ کفش، که کوکب ریختن است. وانگهی، دیوانه کسی است که از هم‌اندیشی با منِ جلال‌الدین بازمانده است، «دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده‌ام.» او از آن‌چه، در دل مایه‌ی بیم‌ناکی جلال‌الدین بوده است، هراسی ندارد؛ یا درنمی‌یابد آن‌چه را جلال‌الدین در دل به آن پی برده است. پس چرا باید فرار کند؟ آیا نهراسیدن یا پی نبردن، بهانه‌ی فرار او است؟ سخن جلال‌الدین، پاسخی به این پرسش است. هم‌راهی دیوانه، کوکب و ریختن، و در پاره‌ی دیگر شعر، پرواز در سپهر نیستی، نگاه را رو به آسمان برمی‌گرداند؛ جایی که بر پایه‌ی باورهای ستاره‌شناسی کهن، باشندگان آسمانی از سرنوشت و آینده‌ی انسان‌های زمینی آگاهی می‌دهند. یادآوری همایی در التفهیم، سرنخِ چرخش به این نگاه است. جلال‌الدین همایی می‌نویسد: «ریختن، انصباب در اصطلاح نجوم است» (فهرست لغات و اصطلاحات). اسکافی در مختصر العین نوشته است: الصبّ (ریختن) للماء، والصَّبابه: الوجد و المحبه. فیروزآبادی نیز می‌نویسد: والصّبابه: الشوق، أو رقَّته. لغت‌نامه‌ی دهخدا، انصباب (=ریختن) را فرود آمدن و «آرزومند گشتن» معنی کرده است (لغت‌نامه، "یادداشت مؤلف")، اما هیچ کاربردی از نوشته‌های فارسی به دست نداده است. بر پایه‌ی این دریافت از کوکب ریختن به معنای آرزومند شدن، به خوانش دیگری راه می‌بریم: شورِ عشقِ من، دیوانه را هم عاشق کرده و از راه به در برده است (دیوانه‌تر کرده، چنان که سر به صحرا نهاده است)، آن‌گاه که من از کرانه‌های هستی فراتر رفته در بی‌کرانگیِ نیستی به پرواز درآمده‌ام. ‎👉جلال‌الدین بلخی در برابر استدلالیان ● در پویه‌ی زبان فارسی گزیده‌ی یادداشت‌ها در فرهنگ، زبان و ادبیات https://t.center/OnPersianLanguage/
Telegram Center
Telegram Center
Channel