View in Telegram
▫️ 🔸 جلال‌الدین بلخی در برابر استدلالیان . . . . . . . . . . . . . . . . . ‏ (پاره‌ی دوم، پاره‌ی نخست👉) ۴. در آن روزگار، بزرگ‌ترین گروه ره‌روان مدرسی در قونیه، پی‌روان ابن‌عربی بودند. صدرالدین قونوی، چراغ راه‌نمای آنان را در دست داشت، و جویندگان را با آموزه‌های بزرگ‌استاد، شیخ اکبر آشنا می‌کرد. جلال‌الدین را با گروه آنان سروکاری نبود. برخی گزارش‌‌گران به ما می‌گویند این دو، در کنار هم به سازگاری سر می‌کردند، گاه به دیدار هم می‌رفتند، ولی به اندیشه‌های هم نمی‌پرداختند. با این‌همه، چنان‌چه بپذیریم آنان با یک‌دیگر بر سر مهر و سازگاری بودند، این سازگاری، بازدارنده‌ی تنش میان پی‌روان آنان نبود. گویا یاران قونوی در مثنوی به مهر و بزرگی نمی‌گریستند، و آن را ــ‌چون پُر از داستان و حکایت و تمثیل بود،ــ از گونه‌ی اساطیر و افسانه‌های در خور کودکان و تهی از ژرفانگری می‌یافتند (زرین‌کوب، سرنی، ج ۱، ص ۲۷۷). سراینده‌ی مثنوی در دفتر سوم، سخن سرزنش‌کنندگان را بازمی‌گوید و به آن پاسخ می‌دهد: درباره‌ی قرآن هم، سرزنش‌کنندگان به هم‌این گونه می‌نگریستند، و آن را افسانه و اساطیر می‌خواندند، اما آن‌چه افسانه شد، نام سرزنش‌کنندگان بود (همان). عبدالحسین زرین‌کوب می‌نویسد: «این اهل حسد را که خود مولانا نخواسته است نام آنها را یاد کند، نمی‌توان بر وجه یقین بازشناخت. اما به نظر می‌آید مهم‌ترین حوزه‌یی که در قونیه در مقابل مجالس نظم مثنوی وجود داشته است، حوزه‌ء درس شیخ‌الاسلام شهر، صدرالدین قونوی بوده باشد» (سر نی، ج ۱، ص ۲۷۸). روش قونوی به پی‌روی از ابن‌عربی، آوردن اندریافته‌های صوفیانه به سامانِ گفتار و برهان بود. خود ابن‌عربی در پی آن بود که آزموده‌های عرفانی را به تراز آموزه‌های هستی‌شناسانه برنویسد و هرچند آن را بخشش پیام‌برانه در مکاشفه‌ای معجزه‌گونه می‌دانست، اما در هر فراز و بند آن، یافته‌های خود را از پس چینش گزاره‌ها به سرانجام می‌رساند. مایه‌های استدلال او نیز برگرفته از کلام، اشراق و حکمت بود. او با استدلال عرفانی در پی آن بود که دشواره‌های هستی‌شناسی را از نگاه صوفیانه به سامان آورد. زبان ابن‌عربی در فصوص، و زبان قونوی در فکوک، بدون پرش‌ها و چرخش‌های ناگهانی از آغاز به سوی انجام روان است. به این شیوه‌ی بازگویی آزموده‌ها و تجربه‌های عرفانی در سده‌های پسین، عرفان نظری نام نهادند. ۵. جلال‌الدین بلخی با سرزنش استدلالیان، روش و بینش پی‌روان ابن‌عربی و شاگردان قونوی را به پرسش فرامی‌خواند. ابن‌عربی و جلال‌الدین از دو کرانه‌ی سرزمین‌های اسلامی، دوگونه‌ی زیست فرهنگی و آزمون‌های عرفانی را از سر گذرانده و در دمشق و قونیه به هم رسیده بودند. عارفان نخستین، زبان را از گونه‌ی زنگ و زنگار می‌دانستند، و نه تنها خود نمی‌نوشتند، چنین می‌پنداشتند که اخگرها و فروزش‌های زیست عرفانی، بیرون از کرانه‌های زبان می‌جهد و شعله می‌افروزد. نوشتن و به زبان درآوردن زیر و بالایِ زیست عرفانی، پاشیدن خاکستر بر آن اخگرها و فروزش‌ها است. شعر فارسی در فرازهای درخشانی هم‌چون مثنوی، جز گزارش گسسته و به هم ریخته‌ای از دگرشدگیِ زیست عرفانی نیست. بر زمینه‌ی این دوگانگی، می‌توان پنداشت که سخنان جلال‌الدین در سرزنش استدلالیان به چه نگرشی برمی‌گردد. او نمی‌توانست با کلام یا اندیشه‌ی فلسفی در جای‌گاه درستِ آن بستیزد. آن‌چه مایه‌ی برآشفتگی او بود، بهره‌بردن از روش استدلال برای به سامان آوردن پاره‌های زیست عرفانی بود. اشاره‌ی او به «قطب»، درون‌مایه‌ای برکشیده از آموزه‌های ابن‌عربی، درستی این دریافت را به آزمون می‌گذارد. از دید ابن‌عربی، «قطب کسی است که مدار کار جماعتی در اقلیمی یاجهتی بر وی باشد مانند بُدلا [ابدال] که مدار امور هفت کشوراند و اوتاد» (شرح مثنوی، ج ۳، ص ۸۷۱). در مثنوی آمده است: قطب شیر و صید کردن کار او باقیان این خلق باقی‌خوار او تا توانی در رضای قطب کوش تا قوی گردد کند صید وحوش چون برنجد بی‌نوا مانند خلق کز کفِ عقل است جمله رزق حلق او چو عقل و خلق چون اعضای تن بسته‌ی عقل است تدبیر بدن روشن است، جلال‌الدین نه تنها با عقل سر ستیز ندارد؛ بلکه روش قطب را هم‌آهنگی میان عقل و دریافت‌های ناگهانی و شهود می‌خواند. بی یاری و فروزش الهی، استدلال چوبین و شکننده است: گر نکردی رحمت و افضالتان درشکستی چوب استدلالتان آیا در نگاه جلال‌الدین، قطب به شیخ‌الاسلام شهر، صدرالدین قونوی برمی‌گردد؟ 👉کدام اوهام، کدام خیالات https://t.center/OnPersianLanguage/
Telegram Center
Telegram Center
Channel