▫️🔍 دربارهی
دیوانه، کوکبْ ریخته [۳]
. . . . . . . . . .
(پارههای
یکم👉 و
👈دوم)
دیوانه و ستارههای ریختهپس از جستوجوی کاربردهای دیوانه، کوکب و ریخته در گزارش میبدی، بار دیگر به سخن جلالالدین برمیگردیم. پیشتر نوشتم، گرهی این سازه در همنشینیِ سه واژهی
دیوانه، کوکب و ریخته بسته شده است. اکنون درونمایهی
کوکب ریخته با یادآوری آیههای واذا النجوم انکدرت، و، واذا الکواکب انتثرت، باید روشن شده باشد؛ میماند دیوانه، آنهم در آغاز سازهی زبانی. پرسش این است: دیوانه کیست؟ و چرا
ستاره ریختن به او نسبت داده شده است؟
سخن جلالالدین با
پیچیدن در عاشقی آغاز میشود. یکی از معناهای کاربردی پیچیدن، درگیر شدن و ستیزه کردن یا رویارو شدن و همآوردی جستن برای عاشقی است (در=برای، نک: خطیب رهبر، حروف اضافه و ربط، ص۳۴۱؛ نیز: کاربردهایِ "در عاشقی" در دیوان کبیر). منِ جلالالدین در میدان عاشقی با چه کسی یا چه چیزی، همآوردی میجوید؟ او که "دل" را از "خود" برکنده، ریشههای عقلِ چارهجو و اندیشهی راهبر را سوزانده است، به همآوردی با (یا الگوبرداری از)
دیوانه برمیخیزد. دیوانه در میان مردم است و هرچند گروهی از مردم او را نپذیرند و از خود برانند، باز میکوشد تا مردم را به راه درست فرابخواند. اما جلالالدین را در این همآوردی، یارای آن نیست که به میان مردم بازگردد، (
از من نیاید مردمی). پس دیوانه را هم با او سر و کاری نیست،
(دیوانه هم نندیشد آن).
دیوانه در همآینگی با آیهی ۲۲ سورهی تکویر، پیش از هر چیز، نشانهی سرزنشِ نگاهِ فراموشگران و ناسپاسان است. آنان به قرآن و پیامبر انگها زدند، و سخن او را افسانه و اساطیر خواندند؛ اما قرآن ماند و خود فراموش شدند (سرنی، ص۲۷۷).
افزون بر آن
کاربردِ دیوانه در اینجا، همآن فرآیندی است که تقی پورنامداریان آن را «رفتار تازه با زبان» میخواند (در سایه آفتاب، ص۱۵۲). جلالالدین، درونمایهی دیوانه را در ساخت سخن از دیدِ
دال و مدلولی جابهجا میکند. دیوانه، نمادِ نابودشدگی در برابر جاودانگی است؛ از این رو بر بلندای آگاهی مینشیند. او، چنان که قرآن میگوید: وما صاحبُکم بمجنون (همسخنِ شما دیوانه نیست)، برترین انسان است. جلالالدین با نگاه به آیهی ۲۲ تکویر، یکبار، سخن را از زبان مردم فراموشکار، و ناسپاس باز میگوید؛ و بار دیگر در چرخشی با یادآوری نیروی آشوبنده (کوکب ریختن)، پایِ دیوانه را که در اینجا نمادِ بالندگی و فراروندگیِ خردِ همبسته با فروزش ایزدی است، به میان میکشد. دیوانه راهنماییکننده و آگاهیبخش است؛ پردهای از سپهر رستاخیزی را به روی جوینده بالا میکشد (ستاره ریخته)، و در روند پروازِ خیالگونِ منِ شاعر، از او دوری میجوید، و به میان مردم برمیگردد.
جلالالدین که "من" خود را همواره در روند زادن و باززادن (بارها زاییدن)، و دگریسیهای پیدرپی (صد صفت گردیدن) بازمییابد، هنگام بازگشت از آزمون فرارونده در سپهر نیستی، بارِ دیگر از رویارویی خود با عقل سخن میگوید: عقلِ بیزار. من شاعر اما هراسی از او ندارد. آیا زیستِ رستاخیزي انسان را به فراسویِ بیم و امید (عقل) میکشاند؟ اگر پارهی دیگر را «من خود کجا ترسم از او؟ شکلی بکردم بهر او/ من گیج کی باشم؟ ولی قاصد چنین گیجیدهام»، در پیوستگی با پارهی آغازین (در عاشقی پیچیدن، همآوردی جستن) بخوانیم؛ لایههای پنهان شعر آشکار میشود. از مثنوی است:
گرچه عقلت سوی بالا میپرد
مرغِ تقلیدت به پستی میچرد
علم تقلیدی، وبالِ جان ماست
عاریهست و ما، نشسته کآنِ ماست
زین خرد، جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
هرچه بینی سود خود زآن میگریز
زهر نوش و آبِ حیوان را بریز
هر که بستاید تو را دشنام ده
سود و سرمایه به مفلس وام ده
ایمنی بگذار و جایِ خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
آزمودم عقلِ دور اندیش را
بعد ازین، دیوانه سازم خویش را ... (د۲، استعلامی، ص۱۰۶)
شعر گزارشِ تکاپوی هستیشناسی است و از پرواهای ایمانی شاعر برمیخیزد. ایمان در نگاه جلالالدین، نگرهای ایستا نیست؛ همآوردجوییِ بیپایان است. برای رسیدن به ردههای بالاتر ایمان، هر بار باید بالاتر پرید؛ رستاخیز را در خود زیست، و بار دیگر از بیکرانگی رستاخیزی، سازشجویانه (برای مصلحت) به زمینِ وابستگی (حبس تن، میان مردم) فرود آمد.
جلالالدین، انسان به سرآورنده با این نگرش را هرگز نمیتوان به درستی دید، و اندریافتههایِ زیستِ رستاخیزیِ او را شناخت و بازگفت، مگر آنکه بتوان به جهان او راه یافت و از چشم او به پرواهایاش نگریست:
در دیدهی من اندر آ، وز چشمِ من، بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها، منزلگهای بگزیدهام!
👉جلالالدین بلخی در برابر استدلالیان● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیاتhttps://t.center/OnPersianLanguage/