روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم
لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا میکشت
باز زندانبان خود بودم
آن من دیوانۀ عاصی
در درونم های وهو میکرد
مشت بر دیوارها میکوفت
روزنی را جستجو میکرد
در درونم راه میپیمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه میافکند
همچو ابری بر بیابانی
میشنیدم نیمهشب در خواب
هایهای گریههایش را
در صدایم گوش میکردم
درد سیال صدایش را
شرمگین میخواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی؟
در میان گریه مینالید:
دوستش دارم، نمیدانی؟
بانگ او آن بانگ لرزان بود
کز جهانی دور بر میخاست
لیک در من تا که میپیچید
مردهای از گور بر میخواست...
اجرای آنلاین:
🎙#امید_کیانی
به قلم:
✒️#فروغ_فرخزاد
Join:👇🌹🆔✨@Omid_Kiani_Omid