خاطرهای به یاد
#عباس_امیرانتظام که جنتلمنی تمامعیار بود!
🔺در پاییز سال ۷۹ پس از دو ماه تحمل انفرادی در بند ۲۴۰ مرا به قرنطینۀ زندان
#اوین منتقل کردند. قرنطینه به لحاظ سطح بهداشت و تراکم و ازدحام زندانیان و هر نوع امکاناتی بخصوص وضعیت دستشویی واویلا بود! بدتر آنکه زندانیِ قالتاقی که او را به عنوان "وکیل بند" معرفی کرده بودند، با گماردن چند دستیار زورمند و قلدر برای خود، امپراتوری غریبی در آنجا برای خود به راه انداخته بود.
🔺مدت اقامت هر زندانی در قرنطینه بیش از یک هفته طول نمیکشید؛ اما پس از گذشت یک هفته مرا به بند منتقل نکردند. دست به قلم شدم و از مسئول بند خواستم که مرا به سالنهای بند هفت انتقال دهد. در این میان، با برخی از زندانیان در مورد شرایط سالنهای شش گانۀ بند هفت به گفتگو نشستم. آنها که سابقهدار بودند، نوع تفکیک زندانیان را در سالنهای مختلف تشریح کردند:
سالن یک، مخصوص جوانان. سالن دو، کارگری؛ جایی که
#اکبر_گنجی هم نگهداری میشد. سالن سه؛ مختص زندانیان سیاسی و امنیتی از جمله محل نگهداری
#امیرانتظام و متهمان حادثۀ
#کوی_دانشگاه نظیر مهران میرعبدالباقی،
احمد باطبی، اکبر محمدی و برادرش منوچهر، کثرانی و شفیعی و شوشتری و یکتا غیره. سالن چهار، ویژۀ قتلیها و دیگر زندانیان شرور. سالن پنج؛ مخصوص زندانیان مالی که
#مسعود_بهنود در آنجا حبس میکشید و سرانجام سالن شش؛ آن هم مالی و محل نگهداری
#ابراهیم_نبوی.
🔺در عین حال، زندانیان به من هشدار دادند که به هیچ بهایی تن به انتقال به بند جوانان ندهم چرا که در آنجا عدهای جوان شرور و ماجراجو حضور دارند که کارشان تهدید و باجگیری و رو کم کنی و اذیت و آزار و بخصوص تجاوز به زندانیان تازه وارد است!
🔺دو روز از این ماجرا گذشت تا اینکه نام مرا برای انتقال از بلندگو اعلام کردند. وسایلم را جمع کردم و به زیر هشت بند هفت رفتم. در آنجا یک زندانی به نام حدادیان که گویا برادر همان مداح معروف تهران بود؛ به سراغم آمد و ساکم را به کول گرفت تا به یکی از سالنها منتقل کند. از او پرسیدم که مرا به کدام سالن میبرد؛ گفت؛ سالن یک! گفتم همان جوانان؟ تأیید کرد. با خشم و سر و صدا از او خواستم که ساکم را سر جایش بگذارد. در این بین، رئیس بند از دفترش بیرون آمد و با عصبانیت پرسید؛ تو چرا ما را اینقدر اذیت میکنی؟ به او گفتم؛ روی چه حسابی میخواهی مرا به بند جوانان منتقل کنی؟ سنّم به آنها میخورد؟ اتهامم میخورد؟ او با همان عصبانیت جواب داد؛ قاضیات دستور داده به ما چه مربوط است! قاضی من در آن پرونده
#سعید_مرتضوی بود. از این رو بر سر رئیس بند داد زدم که قاضیام غلط کرده و....
خلاصه مرا بار دیگر به قرنطینه برگرداندند و حدود یک هفته بعد به سالن سه انتقال دادند. ماجرای سالن سه و کسانی که آنجا حبس میکشیدند داستانی طولانی و پر ماجراست. آنچه اما برای من در آنجا مغتنم بود؛ حضور عباس امیرانتظام در آنجا بود.
🔺واقعیت این است که از همان ابتدای محاکمۀ مهندس انتظام من در بیگناهی او شکی نداشتم و کلاً به کار دانشجویان تسخیر کنندۀ سفارت آمریکا با تردید و بدبینی مینگریستم. با این همه، درک روشنی هم از شخصیت و سلوک انتظام نداشتم و علاقمند بودم با خلق و خوی و او بیواسطه آشنا شوم.
طبعاً زندان بهترین مکان برای شناخت افراد است؛ جایی که واقعیت درونی افراد ظهور و بروز میکند.
🔺در همان ابتدای ورودم به بند، انتظام به سراغم آمد و مرا برای گفتگو به هواخوری سالن دعوت کرد. او در نگاه نخست، مردی مبادی آداب، مهربان و با محبت و شیکپوش و بسیار نظیف در نظرم جلوه کرد؛ از آن مردان اصیلی که در در فیلمهای خارجی دیده بودم؛ همانها که "جنتلمن" به شمار میروند.
🔺او در حین پیادهروی در هواخوری که عادت هر روزهاش بود؛ شرحی مفصل از ماجرای پرونده و رنج ها و مصائبی که در زندان کشیده بود؛ برایم نقل کرد و به جز مهندس
#بازرگان، از دیگر سیاسیونی که عملاً حاضر به دفاع از او نشده بودند؛ به تلخی گلایه کرد. با نوعی شرمندگی به او گفتم: آقای مهندس! این دوستان میگویند که انتظام در تشکیلات ما نبوده و از جزئیات کارش بیخبر بودهایم. او در پاسخم گفت:
در تشکیلاتشان نبودم اما یک هموطن شرافتمندشان که بودم!
🔺انتظام به واقع یک شخصیت شرافتمند بود. همگان با این تصور که او فردی "لیبرال" است؛ انتظار مقاومت و پایداری او در سالهای طولانی زندان را نداشتند؛ گویی که جوهر افراد به این الفاظ مربوط میشود!
#احمد_زیدآبادیعکس: نامگذاری نهال آزادی در "پارک حقوق بشر" شهر كلن به نام عباس اميرانتظام
#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan