🥺 بودن در دنیا، آگاهی از خویش به عنوان موجود زنده و پدیدار شونده را ایجاب میکند. این آگاهی به نوبه خود به وحشت از نیستی میانجامد.
😢 می (۱۹۵۸) نوشت: «انسان برای پی بردن به اینکه بودن چه معنایی دارد، باید این واقعیت را درک کند که ممکن است او وجود نداشته باشد، اینکه او در هر لحظه روی لبه تیز نابودی احتمالی راه میرود و هرگز نمیتواند از این واقعیت فرار کند که مرگ در لحظه نامعلومی در آینده فرا خواهد رسید» (ص ۴۸-۴۷).
⭐️اصطلاح Eigenwelt به رابطه فرد به خودش اشاره دارد.
⭐️این دنیایی است که نظریهپردازان شخصیت، غالباً آن را کاوش نمیکنند.
⭐️زندگی کردن در Eigenwelt به معنی آگاه بودن از خویشتن به عنوان انسان و پی بردن به این موضوع است که وقتی با دنیای اشیا و دنیای افراد ارتباط برقرار میکنیم، کیستیم.
⭐️این غروب خورشید چه معنایی برای من دارد؟ این فرد چگونه بخشی از زندگی من را امکان میدهد تا این فرد را دوست داشته باشم؟ چگونه زندگی من است؟
⭐️این تجربه را درک کنید. افراد سالم به طور همزمان در Mitwel ، Umwelt و Eigenwelt زندگی میکنند.
⭐️به شکل ۱۱-۱ نگاه کنید. آنها با دنیای طبیعی سازگار میشوند، با دیگران به عنوان انسان رابطه برقرار میکنند و از معنی تمام این تجربیات آگاهی عمیق دارند (می، ۱۹۵۸).
⭐️ اگر کسی از دیگری به عنوان ابزاری برای ارضای جنسی خود استفاده کند. در این صورت، او حداقل در رابطه خود با آن فرد در Umwelt زندگی میکند.
⭐️اما عشق ایجاب میکند که فرد به دیگری متعهد باشد. عشق به معنی احترام قائل شدن برای بودن در دنیای فرد دیگر است؛ نوعی پذیرش نامشروط آن فرد.
⭐️ با این حال، هر رابطه Mitwelt مستلزم عشق نیست. معیار اساسی این است که Dasein فرد دیگر محترم شمرده شده باشد. نظریه راجرز، با تأکید بر روابط میان فردی، عمدتاً به Mitwelt میپردازد.
💡بسیاری از افراد به خاطر بیگانگی با خود یا با دنیای خویش، دچار اضطراب و ناامیدی میشوند. آنها یا تصور روشنی از خودشان ندارند یا اینکه احساس میکنند از دنیایی که بیگانه به نظر میرسد، منزوی شدهاند. آنها احساس بودن ـ در دنیا ندارند و هیچ احساس وحدتی با خود و دنیا نمیکنند.
💬وقتی افراد میکوشند بر طبیعت چیره شوند، رابطهی خود را با دنیای طبیعی از دست میدهند. هنگامی که آنها به دستاوردهای انقلاب صنعتی اتکا میکنند، با ستارگان، خاک و دریا بیگانهتر میشوند. بیگانگی با دنیا، تماس نداشتن با بدن خویش را نیز شامل میشود.
🔠 به یاد بیاورید که رولو می فقط بعد از اینکه پی برد این خود او بود که بیماری سل داشت، از این بیماری بهبود یافت.
🅰️ چهارم اینکه وجودنگرها معتقدند که هر یک از ما در نهایت در قبال آنچه هستیم و آنچه خواهیم شد مسئولیم.
👈 ما نمیتوانیم والدین، معلمان، کارفرمایان، خداوند یا اوضاع و احوال را سرزنش کنیم.
🅱️به قول سارتر (۱۹۵۷) «انسان» به جز آنچه از خودش میسازد، چیز دیگری نیست. این اولین اصل وجودنگری است.
👈 گرچه ما با دیگران در قالب روابط سالم و ثمربخش معاشرت میکنیم، اما در نهایت هر یک تنها هستیم. ما میتوانیم آنچه را که میتوانیم بشویم، انتخاب کنیم یا تصمیم بگیریم از قبول مسئولیت و انتخاب اجتناب ورزیم، اما در نهایت این تصمیم خود ماست.
💬 سوم اینکه، افراد در جستجوی معنی برای زندگی خود هستند. آنها هرچند نه همیشه به صورت هشیار، سوالهای مهمی را دربارهی هستی خودشان میپرسند: من کیستم؟ آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ آیا زندگی معنی دارد؟ چگونه میتوانم به انسانیت خود تحقق بخشم؟!!!
🤔دوم اینکه، وجودنگری با جدا کردن ذهن از عین مخالف است.
🟢به عقیده کییرکگارد، افراد بیش از صرفاً چرخدندهها در دستگاههای جامعه صنعتی هستند، اما آنها همچنین بیش از هر موجود متفکر ذهنی است که به صورت منفعل از طریق گمانهزنی راحتطلبانه زندگی میکند. در عوض، افراد هم ذهنی و هم عینی هستند و باید با زندگی کردن فعال و زندگی اصیل، حقیقت را جستجو کنند.
📖«همیشه لحظهای فرا میرسد که آدمی از دیدنِ چشماندازی سیر میشود. همچنان که مدّتها لازم است تا چشماندازی را به اندازهٔ کافی ببینیم. کوه و آسمان و دریا همانند چهرههایی هستند که اگر آدمی به جای دیدنِ آنها بدان نیک بنگرد، به خشکی و بیحاصلی یا شکوهِ آنها پی میبرد؛ ولی هر چهرهای برای آنکه گویا باشد باید پیوسته در برابرِ تازگی قرار گیرد. جهان، گاه به سببِ فراموشی ما، در چشمِ ما تازه مینماید. به جای ستایشِ این پدیده، مردم گله میکنند که خیلی زود از دنیا سیر و خسته میشوند.»