به بهانهی «ستایش دوچرخە» نوشتەی ایرج رضایی✍مولود بهرامیان
در دههی شصت که من پسربچهای بیش نبودم. در روستایی مجاور زادگاه ما، بیشتر همسنوسالهای ما دوچرخه داشتند و در چمنزار سبز کنار ده، مشغول مسابقه و فخرفروشی نسبت به همدیگر بودند. من هم با حسرت وصفناشدنی به آنان مینگریستم و حرفهایشان را میشنیدم