قرمزی چشمانم به مانند کون میمون شده است و از شدت بی خوابی در حال توهم زدن هستم. گاه سگ هاری را در آینه میبینم که پدر مادر کسکشش سرش داد میزنند که ( وقت ان رسیده که دکتر بشوی و خانواده مان را سرافراز کنی.) این را پدرم به من گفت در حالی که تریاک و سیخ داغ در دو دستش بود. مادرم خانه دار است و رنگ خوشبختی را ندیده است . پولی برای دکتر خرج نمیکند اما باور دارد که دکتر ها پولدار ترین انسان های زمین هستند ، باور دارد که من باید دکتر بالا شهر تهران بشوم و خانواده ب کسشر و طلاق گرفته مان را رونق بدهم. فشار سنگین امتحانات تاثیر شدیدی بر روی روابط اجتماعی ام گذاشته است و از تمام انسان های روی زمین فراری هستم ، حتی نمیتوانم در حد سلام و احوال پرسی با انان سخت بگویم و طوری رفتار میکنم که گویی خامنه ای بر جلوی پایم ظاهر شده است و من جفت کرده ام. افسردگی حاصل از امتحانات به مانند پورن استاری چابک بر روی زن و بچه ام سوار است و در حال تماشای ان در حالی که زیست را برای بار سوم مرور میکنم میبینم و حتی نمیتوانم در مورد ان کاری انجام بدهم. کتاب ها تست و فوقالعاده کسشر که ان بانوی زیبا در پاچه ام فرو کرده بود را کنار میزنم و از پشت میز به سمت حیاط خانه پناه میبرم تا از شر کسشر بودن خانواده ام خلاص بشوم و با کشیدن سیگاری به تمام مشغله های فکری ام پایان بدهم . وارد اینستاگرام میشوم و دخترانی را میبینم که با استیکر نوت و خودکار های رنگارنگ سعی در راهنمایی من در بستن کنکور در یک شب را دارند. کامنت هایشان سرشار از عشق و محبت است و طوری رفتار میکنند که انگار مال این سیاره نیستند و اشتباهی بر روی زمین فرود امده اند. آهی میگویم و خاکستر سیگارم را بر روی تمام ارزو هایم میتکاانم و یادم میاید که بنده ی حقیر فارسی صحبت میکنم و این ارزو ها اینجا معنایی ندارد . به سمت اتاقم با غرغر های پدرم همراه میشوم و کتاب هایم با اشک ورق میزنم و وانمود میکنم که قرار است در اینده برای خود انسان موفقی بشوم. اسنپ منتظر من است.
#روزمرگی