گویند:
مردی دو دختر داشت یکی را به یک دهقان ودیگری را به یک کوزه گر شوهر داد.
چند وقت بعد همسرش به او گفت :
ای مرد سری به دخترانت بزن واحوال آنها را جویا شو!
مرد نیز اول به خانه دهقان رفت وجویای احوال شد، دخترش گفت که:
زمین را قلبه کرده و گندم کاشته ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم.
بعداً مرد به خانه کوزه گر رفت ، دخترش گفت :
کوزها را ساخته ایم ودر آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست.
مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسید مرد گفت:
چه باران بیاید وچه باران نیاید ما بدبختیم
حالا این حکایت امروز ماست.
باران ببارد خيلی ها بی خانمان میشوند و خواب ندارد؛
و اگر نبارد قعطی میشود و خيلی ها آب و غذا نخواهند داشت...!
خداوند بالای همه هموطنان ما که بی بضاعت و فقیر هستند از درگاه خویش آنقدر ببخشد که دیگر احساس فقیری و بی بضاعتی نکنند.
آمین
♥️@dark_sky123