🔺 صداگذاری روی تصویر :
عجب گرفتار شدم؛ به مولا... هر چی میگم، بدتر میشه... هِی میخوام درستش کنم، ولی خراب و خرابتر میشه... مگه من معصیت کردم که تقاص پس بدم؟... دیدم که مملکت بیصاحاب شده و همه رفقا دارن میخورن و میچاپن، گفتم چرا از این قافله عقب بمونم؟... خیال میکردم سفره انقلابه؛ ولی نگو که جام زهرمار بوده... آخه یه تیکه زمین بدقواره فسقلی که به درد گرگمبههوا هم نمیخوره، چرا باید توی گلوی من گیر کنه و آبروریزی بشه؟... چه اشتباهی کردم... عجب گناهی کردم... کاش با زاکانی و میر حسین موسوی و خواهرزاده نازنینش شریک میشدم که بزنیم توی کار زیرخاکی پارک قیطریه که ثوابش بیشتره... به جون خودم دیگه هیشکی به ما گیر نمیداد... الانم اگه نجاتم بدین، هنوز دیر نشده... قول میدم دیگه با اصلاحطلبها همآهنگ باشم که پته روی آب نریزن... الهی قربونشون برم... چه مرام و معرفتی دارن؛ لاکردارها... همیشه یه جوری غارت میکنن که آب از آب تکون نمیخوره...
[صداگذاری قبلی]@nonewwarhttps://t.center/nonewwar