View in Telegram
عیار مقاومت (روایت ششم) هدیه امام رضا چندماه قبل خیلی یکدفعه‌ای طلبیده شدم مشهد؛ در عرض چند ساعت چمدان را بستم و با بچه ها راهی شدیم. نه هتلی داشتیم نه پول زیادی همراهمان بود؛ همانطور تلفنی درمسیر که از دوست و آشنا به دنبال جایی برای خواب بودیم یکباره همسرم زنگ زد و گفت هتل و غذا نزدیک حرم رایگان برای ۴ روز جور شد؛ این کد و این شماره و التماس دعا. به بچه ها گفتم ،عجب مهمان‌نوازی بی‌نظیری! یاد بگیریم. همان روز اول لنگه گوشواره دخترک سه ساله‌ام در حرم امام رضاجانم جا ماند. گوشواره‌ای که هدیه مادربزرگش برای تولد یک سالگیش بود و خیلی دوستش داشت. پسرم گفت انگار امام رضا خرج مهمانیش را گرفت و دخترک گفت لابد امام رضا هم گوشوارمو دوست داشته! خندیدیم وگذشت. یادم رفته بود کلا ماجرا را، تا این روزها و نهضت اهدای طلای زنان؛ و خانه ای که تنها قطعه طلایش همان لنگه گوشواره دخترک بود؛ با اشتیاق فراوان اهدا کردیم. تمام بضاعت ما بود برای اهدا به رزمندگان مقاومت. هرچند بسیار ناچیز بود اما همه ی داشته طلاییمان بود؛ و چه خوش عاقبت بودند این دو قطعه فلز طلایی. بعدها که دخترکم بزرگ شود چه لذتی ببرد از سهیم بودن در این جهاد بزرگ و پیروزی جبهه مقاومت؛ ان‌شاالله... #ارسالی_مخاطبین @mortezaeirad_ir
Telegram Center
Telegram Center
Channel