View in Telegram
عیار مقاومت (روایت چهارم) معامله سه سر برد رفته بودیم جشن شادمانه عید غدیر. بین غرفه‌های شلوغ یه غرفه خلوت نظرم رو جلب کرد؛ دقت کردم دیدم غرفه مسابقه خطبه غدیره؛ با خودم گفتم زشته حرف پیامبر خریدار نداشته باشه؛ بذار حتی اگه به خریدن کتابش هم هست سهمی تو رونق این کار داشته باشم؛ کتاب رو خریدم و تو مسابقه شرکت کردم. بعد از چند مدت توی کانال مسابقه اسم من رو به عنوان برنده اعلام کردن. ادمین کانال بهم پیام داد که بیاید جایزه‌تون رو تحویل بگیرید. آدرسی هم که داده بود خیلی دور بود، توی ذهنم بود که حتما جایزه کتابی چیزی هست؛ برای همین با بیخیالی پرسیدم جایزه چیه؟! گفت: سکه پارسیان! دیدم ارزشش رو داره، رفتم و سکه رو گرفتم. از اون ماجرا چندماهی گذشت؛ قضایای لبنان تازه پیش اومده بود و آقا برای کمک حکم داده بود. داشتم فکر می‌کردم چجوری میتونم کمک کنم، که یاد سکه جایزه افتادم. به شوهرم گفتم می‌خوام سکه رو بدم برای کمک به لبنان. گفت صبر کن، من سکه‌ت رو دومیلیون ازت می‌خرم و میدمش به لبنان. گفتم باشه، پول رو که داد، گفتم خب حالا هم سکه رو میدیم، هم من دو میلیونم رو میدم؛ اینجوری میشه معامله دو سر برد. شوهرم هم قبول کرد. البته ماجرا به اینجا ختم نشد؛ رفتیم خونه مامانم و قصه رو براش تعریف کردم. مامانم هم یه سکه پارسیان داشت که گذاشته بود برای روز مبادا؛ انگار روز مبادا فرا رسیده بود؛ معامله ما شد سه سر برد... #ارسالی_مخاطبین @noghtewirgool
Telegram Center
Telegram Center
Channel