پنجاه سال پس از آغاز پادشاهی، فریدون صاحب سه پسر میشود. او برای پسرانش نامی انتخاب نمیکند، و هنگامی که پسرانش به سن بلوغ میرسند، او فرستادهای میفرستد تا در پی یافتن سه خواهر بدون نام، از یک خانوادهٔ اشرافی بگردد. این فرستاده در نهایت به دختران سرو، پادشاه یمن، میرسد.
سرو که در آغاز تمایلی به پیوند نداشت، پس از ارزیابی شخصیت پسران فریدون، آنان را به یمن دعوت میکند و پس از آنکه از شجاعت و صلاحیت آنها قانع میشود، دخترانش را به ازدواج با آنان درمیآورد.
در راه بازگشت، فریدون تصمیم میگیرد تا شخصیت پسرانش را بیشتر بیازماید.
بدینسان، به شکل اژدهایی آتشزا درمیآید و با خشم و تهدید به سوی آنها هجوم میبرد. بزرگترین پسر به سرعت به گوشهای امن میگریزد و با دلهره میگوید: «تنها یک نادان به نبرد با اژدها میرود.» دومین پسر با دلیری بیباکانه به میدان میآید و آمادهٔ مبارزه میشود.
اما کوچکترین پسر، با شجاعت و درک عمیق از موقعیت، به جلو میآید و با صلابت فریاد میزند: «ما پسران فریدونیم، که از هیچ هیولایی نمیهراسیم.»
فریدون در آن لحظه به شکل انسان بازمیگردد و به آنها در کاخ شاهی خوشآمد میگوید. سپس در کنار تخت پادشاهی مینشیند و حقیقت داستان را برای پسرانش بازگو میکند. او ادامه میدهد که نامهایی مناسب برای آنها برگزیده است. بزرگترین پسر که از ترس جان خود به گوشهای پناه برد، «سلم» نام گرفت (که به نوعی فردوسی با اندکی شوخی ریشهٔ واژهٔ «سلامت» را به آن نسبت داده است).
دومین پسر که بیپروا به میدان نبرد رفته بود، «تور» نامیده شد (به معنای شجاع و بیپروای). کوچکترین پسر که شجاعت را با تدبیر همراه کرده بود، «ایرج» نام گرفت، چون او بهراستی شایستهٔ ستایش بود. (ایرج به معنای نجیب و شریف است).
پس از آن، فریدون جهان را به سه بخش تقسیم کرد.
روم و غرب را به سلم سپرد. چین و توران را به تور داد که به «تورانشاه» مشهور شد، و ایران و عربستان را به ایرج بخشید. تاج و تخت زرین و مهر پادشاهی نیز به او تعلق یافت.
این سه برادر در قلمروهای خود پادشاهی کردند تا زمانی که فریدون به پیری رسید.
در این زمان، سلم که از سهم کم خود در مقایسه با ایرج ناراضی بود، حسادت خود را آشکار ساخت. او تور را به شورش برانگیخت و آن دو به همراه هم تصمیم گرفتند تا از فریدون بخواهند که قلمرویی دورافتاده به ایرج واگذار کند یا با جنگ آماده شود.
ایرج که قصد داشت میان برادران و پدر صلح برقرار کند، به نزد آنان رفت، حتی اگر لازم باشد که از تاج و تخت خود بگذرد.
اما برادرانش با خشم و تندخویی او را پذیرفتند و رشک و حسادت آنان نسبت به ایرج شدت یافت.
در دل لشکریانشان زمزمههایی شنیده میشد: «هیچکس جز ایرج شایستهٔ حکومت و تاج شاهی نیست.» در نهایت، تور به تحریک سلم، ایرج را به قتل رساند و سر او را به نزد پدر فرستاد.
فریدون که از این قتل اندوهگین شده بود، برای انتقام خون ایرج از نسل او دعا کرد. دعای او پذیرفته شد، زیرا یکی از همسران ایرج به نام ماهآفرید دختری به دنیا آورد. فریدون او را به عقد پسر برادرش پشنگ درآورد. این زوج صاحب پسری به نام «منوچهر» شدند که فریدون او را به عنوان وارث خود برگزید.
منوچهر پس از رسیدن به سن بلوغ، به مقابله با سلم و تور پرداخت و آنان را از میان برد. فریدون نیز به نفع منوچهر از سلطنت کناره گرفت و اندکی بعد درگذشت.
•
Surena