“عشق باش”
ابتدا طلب کن.
بعد طلب را هم رها کن.
در اسارت طلب نمان.
و آنگاه تو برخوردار گشتهای.
نه عاشق باش، نه معشوق.
عشق باش.
عاشق اسیر است و معشوق امیر.
نه اسیر باش و نه امیر.
عشق که باشی همهجا هستی، بیاسارت و بیریاست.
اما برای رسیدن به عشق باید از دو وادی عاشقی و معشوقی گذر کنی. چارهای نیست! و چون گذر کنی، تو آزادی.
چه تنها این عشق است که آزاد است، نه عاشق و نه معشوق.
عشق که باشی حقیقت چیزها را پیوند میزنی.
واحدی میشوی ایجادکنندهٔ وحدت.
عشق باش که هیچ عاشق و معشوقی، بیعشق ره به وصال نخواهند برد.
و یادت باشد که عشق ناپیداست و در سکوتی اسرارآمیز ساکن است.
و آنچه که پیداست و قیل و قال دارد عاشق و معشوق است.
مسعود ریاعی🪷@nilofaredaroon