گرگدل وسواس داره
خونش همیشه بوی وایتکس میده و کافیه بهش دست بزنی تا خودشو توی مواد ضدعفونی کننده غرق کنه
و دائما دستاشو بهم میماله، انگار که میخواد یه چیزی رو از روی دستش پاک کنه.
ولی چرا؟
چراشو السا زمانی میفهمه که برای تحویل دادن دومین نامهی مامانبزرگ میرن به اون مکانی که آدرسش روی پاکت نامست
اونجوری که السا میگه اونجا دفتر یه روانتروپیسته (السا اینجا کلمهی تراپیست رو با تروریست اشتباه گرفته)
وقتی گرگدل زن دامن مشکی که همون روان تروپیست ماست رو میبینه
بدون هیچ حرفی از اونجا بیرون میزنه.
و السا متوجه میشه که گرگدل، توی یه زمانی سرباز بوده و هنوز حس گناه کشتن آدما روی شونش سنگینی میکنه
و یه داستان خیلی خیلی طولانی که اگر بخوام بگم کلی طول میکشه