View in Telegram
Forwarded from 𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬𝘷𝘓𝘢𝘯𝘥༢࿔ (Deluna)
ᯢ #Imagine / Aa "هی، چندتا آبمیوه برامون بیار." با تنه‌ای که بهش زده شد به دیوار برخورد کرد و سرش به اون سطح کوبیده شد. وقتی شاهزاده بهش گفت قراره مهمون داشته باشن، فکرش رو هم نمی‌کرد گیر چنین آدم‌هایی بیفته! هر لحظه یه دستور جدید بهش داده می‌شد و از شب گذشته بارها از درد کتف و پاهاش بیدار شده بود؛ اما تهیونگ به عنوان یه خدمتکار اجازه‌ی اعتراض نداشت! تمام هفته‌ی گذشته، شاهد لبخندهای از ته دل جونگ‌کوک بود و گاهی یادش می‌رفت نباید بهش زل بزنه پس بخاطر اون هم که شده، تحمل می‌کرد. فقط پیرمرد باغبونِ عمارت بود که خبر داشت چقدر بهش سخت گذشته و حتی چیزی نمونده بود تا توسط آشناهای شاهزاده جئون، مورد لمس قرار بگیره. "این‌سوک، بیا این‌ها رو- هی تهیونگ! چه بلایی سرت اومد؟" از استخر خارج شد و به سرعت به طرف مو طلایی اومد. با اینکه هیچ زخمی در کار نبود، می‌شد از چهره‌ی رنگ‌پریده و بی‌حالش تشخیص داد داره درد زیادی رو تحمل می‌کنه. به آغوش کشیده شد و تهیونگ حرارتی رو حس کرد که حتی از لبخندهای جونگ‌کوک هم گرم‌تر بودن. ╰─≽@Taekookvland࿔‧໋݊𐤀
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily