اینستاگرام نشر فرهنگ ایلیا:
Nashre.farhange.ilia
آدرس نشر فرهنگ ایلیا:
رشت. خیابان آزادگان. جنب دبیرستان دکتر بهشتی (خیابان صفایی). خ حاتم. شماره 49
۰۱۳- ۳۳۳۴۴۷۳۲-۳۳
🔸موضوع: سرگذشت نامه 📖تعداد صفحات: ۱۸۰ صفحه 📕قطع: رقعی کوچک 💰 ۵۵ هزار تومان 🔹️نوبت چاپ: ۱۴۰۱ | سوم
یک قرن از تولّد احمد عاشورپور میگذرد و دهههاست که مردمان گیلانزمین، همصدایی و همنفسی با میراث گرانسنگِ او را تکرار میکنند. مجموعه ترانههایی متعهّد، شریف، بدیع و پُرطراوت که در عین پختگی و ظرافت در کلام و آهنگ، شیرین، صمیمانه، دلخواه و روحنوازند. آوازهایی که به سلامت از گذرِ پُررنج و خطیر تاریخ گذشتهاند و اینک آنگونه با تار و پود زندگانیِ مردمان این خاک آمیختهاند که پارهای ناگسستنی از هویّتشان شدهاند. درختی تنومند، قَوی و سایهگستر از ترانه که به هر گوشهی این سرزمین ریشه دوانده و همچنان در حال پویش و زایش است. این کتاب، مروری است بر زندگی سیاسی و هنریِ این هنرمند جاودانه.
🛍 برای تهیهی این کتاب با ما تماس بگیرید: رشت: ۳۳ - ۳۳۳۴۴۷۳۲ - ۰۱۳
🔸موضوع: خاطره – داستان 📖۱۷۰ صفحه 📕قطع: رقعی 💰 ۵۵۰۰۰ تومان 🔹️وضعیت: موجود
🎨 نقاشی روی جلد: بهمن دادخواه
📖مجموعۀ ۲۲ خاطره – داستان جذاب و خواندنی از خاطرات جمعیِ مردمان دهۀ چهل رشت. خاطراتی که داستان شدهاند و در عینحال داستانهایی که خاطره بر بالهایشان نشسته است.
🛍 این کتاب را از کتابفروشیها بخواهید یا با ما تماس بگیرید: رشت: ۰۱۳- ۳۳۳۴۴۷۳۲ - ۳۳ مرکز پخش و فروش در تهران: ۰۲۱- ۶۶۹۶۳۶۱۷ «بیدگل»
📌قبل از شروع سريال، هرکدام هلههولهی خودمان را در دست میگيريم و در جاهای مخصوص خودمان مینشينيم. اگر خانمجان يا مادرجان هم باشند، آنها هم روی تشکچههای مخصوص خودشان مینشينند و بادبزن حصيری را بهدست میگيرند و روسریهایشان را هم سر می کنند و هرچه میگوييم، مردهای توی تلويزيون شما را نمیبينند، باورشان نمیشود! ننه و نجمه هم میآيند و اگر نرگس و يونس بخواهند با بچههای کوچکتر در اتاق ديگری بازی کنند، نجمه آنها را صدا میزند: «نرگز، يونوز، باييد، فِلم شروع ببوسته!» ✍️از داستان «تلویزیون»
📌مادرجان در ايوان پشتی است و سبزیخوردنها را روی پيشدستیهای بلوری میگذارد. مادرجان وسواسی است و اجازه نمیدهد کسی به سبزیخوردنها دست بزند. تا ما را میبيند، میگويد: «آوو! چره آنقد دير باموييدی!» هميشه میگويد، حتی اگر زود برسيم. تکيهکلاماش است. جلو میرويم. صورتاش را که لاغر است و پرچروک میبوسيم. میگويد: «زاکان، میسر الان شلوغه. ايبچه حياط درون بازی بکونيد تا من میکارانا بکونم. امی ناهارا بخوريم، بعدا شيمی عيدی فدم.» مامان میگويد: «آهان، بيشيد، بيشيد، حياط بازی بکونيد. عيدی بعد از ناهار. دير بِبه، دروغا نبه!» ✍️از داستان «عیدی» 🔻
📖مجموعۀ 22 خاطره – داستان جذاب و خواندنی از خاطرات جمعیِ مردمان دهۀ چهل رشت. خاطراتی که داستان شدهاند و در عینحال داستانهایی که خاطره بر بالهایشان نشسته است.
📌هشت سالهام. میخواهم بروم حمام، با خانمجان. حمام عمومی حاجآقا بزرگ. حمام نمره هم داريم اما خانمجان حمام عمومی را بيشتر دوست دارد. من هم. حمام عمومی بزرگ است. حوض بزرگی دارد. دخترهای ديگری هم میآيند. گاهی همکلاسیهايم هم میآيند. میتوانيم به هم آب بپاشيم و بخنديم. گاهی هم کفبازی کنيم. کفها را مثل بادکنک باد کنيم و بهطرف هم فوت کنيم. البته اگر خانمهايی نزديک ما باشند، حتماً دعوایمان میکنند و میگويند: «آرام بگير زای! تی نجستِ آبا اَطرف اووطرف فوونکون!» ✍️ از داستانِ «حمام عمومی»
📌«از کوچهی آذربانی میپيچيم سمت راست. از جلوی بانک ملی میگذريم و به قرق کارگزار میرسيم. از خيابان چراغبرق رد میشويم و نزديک دادگستری هستيم. مهرناز میخواهد مستقيم برود. دستاش را میکشم و میگويم: «از اين طرف، از طرف چلهخانه.» میگويد: چرا چلهخانه؟ و يکدفعه میايستد و خيره نگاهام میکند و میگويد: «عجب! عجب! حالا فهميدم. من عاشق خاکهبارانام! میخوام در باغ محتشم قدم بزنم! الان هم میخوام حتماً از چلهخانه رد بشم! بابا، هر غلطی میخوای برای خودت بکن. منو چرا شريک جرم میکنی؟»✍️ از داستانِ «باران»
🔻
📖مجموعۀ 22 خاطره – داستان جذاب و خواندنی از خاطرات جمعیِ مردمان دهۀ چهل رشت. خاطراتی که داستان شدهاند و در عینحال داستانهایی که خاطره بر بالهایشان نشسته است. #روزی_روزگاری_رشت، هفته نخست مهر ماه به بازار کتاب عرضه میشود.