@nevisandbdonya✅نظرخواننده کتاب
از
#محمود_دولت_آبادی #دیدار_بلوچ و
#آوسنه_باباسبحان را خوانده ام و جای
#خالی_سلوچ سومین کتابیست که از این نویسنده بزرگ خواندم
.
داستان که از اسمش پیداست، جای خالی مردی به نام سلوچ است که همسرش مِرگان و سه فرزندش به نام عباس، ابراو و هاجر را ناگهانی رها میکند و تمام بارِ زندگی بر دوش مرگان می افتد
داستان در روستایی بیابانی به نام زمینج میگذرد در دهه 40 و 50 و لحن کتاب به خاطر فضای روستایی دارای کلماتی متعلق به همان منطقه از ایران است که مطالعه را کمی کند میکند
.
کتاب بازگو کننده ی داستانِ فقر و زندگی طاقت فرسای روستایی است. فقر با زندگیها و با رفتارها چه میکند و آدمها سرِ پول حاضرند چه کارهایی کنند و هزاران درس دیگر!
کتابی نیست که بشود زیاد درباره اش توضیح داد. فقط آرام بخوانیدش. جرعه جرعه. بگذارید تمام احساس ها در وجودتان تزریق شود
با خواندن این کتاب با تمام شخصیتها زندگی خواهید کرد و پر است از تمام احساسات و نویسنده، خواننده را مجبور به قضاوت شخصیتهای داستانش میکند
و پیداست که نویسنده خط به خطی را که نگاشته، زندگی کرده
@nevisandbdonya_ درباره ی انتهای کتاب
(فقط برای کسانیکه کتاب را خوانده اند)
به نظرم پایان کتاب زیرکانه است. سلوچ خون آلود است و زنده و خیال مرگان نیست! اما مرگانِ خسته، گویا نمیخواهد دیگر با سلوچ بماند. جمله ی *معدن چه جور جاییست؟ آن جا برای زن ها هم کار هست؟* من را به این دیدگاه میرساند که اینبار مرگان میخواهد برود!
.
از متن کتاب:
_ زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو نه میتوانی زخم را از قلبت وابکنی، و نه میتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور میاندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.
_ هاجر به خود باورانده بود که هر عروسی یی اندکش دلخواه است و بقیه اش هم به قوه خیال دلخواه میشود. آدمیزاد است دیگر! گاهی وقتها می تواند خیلی چیزها را ندیده بگیرد
.
#جای_خالی_سلوچ#نویسنده:
#محمود_دولت_آبادی.
#کتاب #کتابخوانی #زندگی #عکسنوشته #جای_خالی_سلوچ #محمود_دولت_آبادی #نشرچشمه#محموددولت_آبادی #سلوچ@nevisandbdonya